یغلویلغتنامه دهخدایغلوی . [ ی َ ل َ ] (اِ) یغلو. یغلا. یغلاوی . تاوه ای که در آن روغن و چیزهای دیگر بریان کنند. (ناظم الاطباء) (از برهان ) : بغرا بیا که دنبه ٔ پرواری و بره در یغ
یغلبیلغتنامه دهخدایغلبی . [ ی َ ل َ ] (ص نسبی ) منسوب به یغلب که جد جماعتی است . (از انساب سمعانی ).
یغلاویلغتنامه دهخدایغلاوی . [ ی َ ] (اِ) یغلا. تاوه ای که در آن چیزی بریان کنند. (ناظم الاطباء) (از برهان ). به معنی یغلاست و در خراسان به این معنی لغلا گویند. (آنندراج ). در گناب
یغلبیلغتنامه دهخدایغلبی . [ ی َ ل َ ] (اِخ ) توبةبن نمربن حرمل بن یغلب ... حضرمی مصری . مردی فاضل از راویان بود و زیادبن عجلان و دیگران از او روایت دارند. وی به سال 120 هَ . ق .
یغلولغتنامه دهخدایغلو. [ ی َ ل َ / لُو ] (اِ) یغلوی . (از برهان ) (از جهانگیری ) (از آنندراج ). رجوع به یغلوی شود.
یقلاویلغتنامه دهخدایقلاوی . [ ی َ ] (اِ) کاسه ٔ مسین که سربازان در آن طعام گیرند. ظرف غذاخوری (بیشتر در سربازخانه ها). (یادداشت مؤلف ). و رجوع به یغلاوی و یغلوی شود.
یغلبیلغتنامه دهخدایغلبی . [ ی َ ل َ ] (ص نسبی ) منسوب به یغلب که جد جماعتی است . (از انساب سمعانی ).
یغلاویلغتنامه دهخدایغلاوی . [ ی َ ] (اِ) یغلا. تاوه ای که در آن چیزی بریان کنند. (ناظم الاطباء) (از برهان ). به معنی یغلاست و در خراسان به این معنی لغلا گویند. (آنندراج ). در گناب