یعمورلغتنامه دهخدایعمور. [ ی َ ] (ع اِ) یکی یعامیر. بزغاله . (منتهی الارب ) (یادداشت مؤلف ) (ناظم الاطباء). یک بزغاله . (آنندراج ). || بچه میش . ج ، یعامیر. (ناظم الاطباء). بره
یعورهلغتنامه دهخدایعوره . [ ی ُ رَ ] (اِخ ) از طایفه ٔ نصار منشعب است از قبیله ٔ بنی کعب در خوزستان . در جغرافیای سیاسی کیهان آمده است : «طایفه ٔ نصار منقسم به عشایر مختلف می شود
یعامیرلغتنامه دهخدایعامیر. [ ی َ ] (ع اِ) ج ِ یعمور. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). بزغالگان . || (اِخ ) موضعی و درختی است به روایت قطرب ، یعمورة مثله و در این کلمه منسوب به خط
یعمورلغتنامه دهخدایعمور. [ ی َ ] (ع اِ) یکی یعامیر. بزغاله . (منتهی الارب ) (یادداشت مؤلف ) (ناظم الاطباء). یک بزغاله . (آنندراج ). || بچه میش . ج ، یعامیر. (ناظم الاطباء). بره
یعورهلغتنامه دهخدایعوره . [ ی ُ رَ ] (اِخ ) از طایفه ٔ نصار منشعب است از قبیله ٔ بنی کعب در خوزستان . در جغرافیای سیاسی کیهان آمده است : «طایفه ٔ نصار منقسم به عشایر مختلف می شود
نصارلغتنامه دهخدانصار. [ ن َص ْ صا ] (اِخ ) یکی از طوایف بنی کعب خوزستان است این طایفه شامل عشایر یعوره و مفالی است که در اهواز و بوشهر بسر می برند. رجوع به جغرافیای سیاسی کیهان
اعمارلغتنامه دهخدااعمار. [ اِ ] (ع مص ) باشنده ٔ جایی گردانیدن : اعمره المکان ؛ باشنده ٔ آنجای گردانید. (منتهی الارب ). قرار دادن کسی را در مکانی تا معمور کند آنرا: اعمر فلاناً ا