یرقان (زَردیان)گویش خلخالاَسکِستانی: zardi دِروی: yaraqân شالی: zardi کَجَلی: yaraqân کَرنَقی: yaraqân کَرینی: zardi کُلوری: yaraqân گیلَوانی: zardi لِردی: zardow
یرقان (زردیان)گویش اصفهانی تکیه ای: zardi طاری: yaraqân طامه ای: zardi / yaraqân طرقی: yaraqân / zardi کشه ای: yaraqân / zardi نطنزی: zardi / yaraqân
یرقانلغتنامه دهخدایرقان . [ ی َ رَ ] (ع اِ) در اصطلاح پزشکان بیماریی است که به واسطه ٔ آن رنگ بدن به زردی یا به سیاهی تبدیل یابد بر اثر جریان خلط زرد یا خلط سیاه به سوی پوست بدن
یرقانفرهنگ انتشارات معین(یَ رَ) [ ع . ] (اِ.) بیماری زردی ، نوعی بیماری که در اثر اختلالات کبد به وجود می آید.
لؤلولغتنامه دهخدالؤلؤ. [ ل ُءْ ل ُءْ ] (ع اِ) مروارید خُرد. مقابل دُرّ و مروارید درشت . دُرّ. گوهر. جوهر . گهر. دانه ٔ مروارید. مروارید. (از ترجمان القرآن جرجانی ) (منتهی الار
ذهبلغتنامه دهخداذهب . [ ذَ هََ ] (ع اِ) زر. طلا عقیان . ذَهبة. تبر. عسجد. سام . عین . نضر. ج ، اَذهاب ، ذُهوب . ذُهبان ، ذِهبان . یکی از اجساد کیمیاگران و ارباب صناعت کیمیا از
دویدنلغتنامه دهخدادویدن . [ دَ دَ ] (مص ) رفتن با تعجیل بسیار. شتابان رفتن . تاختن . (از ناظم الاطباء). اخرار. ساو. زکیک . قرضبة. قحص . افاجة. فندسة. کودءة. هبذ. کعسبة. تعی . جظ.
غاریقونلغتنامه دهخداغاریقون . (معرب ، اِ) یکی از اجزای مسهل است و آن دو قسم می باشد: نر و ماده . گویند ماده ٔ آن بهتر است و تریاق همه ٔ زهرهاست ؛ و در مؤیدالفضلا به این معنی با زا
جارودیةلغتنامه دهخداجارودیة. [ دی ی َ ] (اِخ ) گروهی از زیدیان منسوب به ابوالجارود زیادبن ابی زیاد خراسانی . (منتهی الارب ). صاحب الفرق بین الفرق چنین آرد: ایشان از پیروان ابی جارو