یرغلغتنامه دهخدایرغ . [ ی َ رَ ] (ترکی ، اِ) به معنی یراغ است که اسب سواری کرده شده و آزموده باشد. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). یرق . یراغ . سوغانی .اسب آزموده ٔ ایلغاری
یرغالغتنامه دهخدایرغا. [ ی ُ ] (ترکی ، ص ) راهوار و تیزرو. (غیاث ) (آنندراج ). یرغه : سکسکانید از دمم یرغا شویدتا یواش و مرکب سلطان بوید. مولوی .و رجوع به یرغه شود. || (اِ) نوعی
یرغالغتنامه دهخدایرغا. [ ی ُ ] (ترکی ، ص ) راهوار و تیزرو. (غیاث ) (آنندراج ). یرغه : سکسکانید از دمم یرغا شویدتا یواش و مرکب سلطان بوید. مولوی .و رجوع به یرغه شود. || (اِ) نوعی
یرغماللغتنامه دهخدایرغمال . [ ی َ غ َ ] (ترکی ، اِ) عبارت از آن است که کسی پیش خود برای ادای زر و غیر آن پسر و یا قریب کسی را بگذارد و تا او زر را ادا نکند او را نبرد. به عربی رهن
یرغمدلغتنامه دهخدایرغمد. [ ی َ غ َ ] (اِخ ) مرکز بلوک براکوه واقع در سبزوار. بلوک مزبور جمعاً 7241 تن جمعیت دارد. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 195). و رجوع به براکوه شود.
یرغولغتنامه دهخدایرغو. [ ی َ ] (ترکی / مغولی ، اِ) شاخی میان تهی که آن را مانند نفیر نوازند. (یادداشت مؤلف ) : رنگی عجم صوفی قلندری بوده که قریب سیصد قلندر با اومی بوده اند و ب
یرغوچیلغتنامه دهخدایرغوچی . [ ی َ ] (ترکی ،ص مرکب ) قاضی . داور. (یادداشت مؤلف ) (ذیل جامع التواریخ ص 17) : در صورتی که خان مغول بر یکی از عمال ظنین میشد او را به مرافعه و دعوی م