یراق کردهلغتنامه دهخدایراق کرده . [ ی َ ک َ دَ / دِ ](ن مف مرکب ) حاضر و آماده . رجوع به یراق کردن شود.
یراقلغتنامه دهخدایراق . [ ی َ ] (ترکی ، اِ) سلاح . (یادداشت مؤلف ) (ناظم الاطباء). اسلحه ٔ سپاه مثل شمشیر و سپر و تیر و کمان و غیره . (غیاث ) (آنندراج ) : در مجلس عام در صف قور
یراق کردنلغتنامه دهخدایراق کردن . [ ی َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تجهیز کردن . مسلح کردن . به سلاح مجهز ساختن . (یادداشت مؤلف ) : در سال هفدهم از هجرت نوبت دیگر قیصر صد هزار مرد شجاعت اثر
جنیبتفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. اسب یدک.۲. [قدیمی] اسب خاص پادشاه که زین و یراق کرده و بر در بارگاه نگاه میداشتند.
اسکندرلغتنامه دهخدااسکندر. [ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) ابن (شاه ) رستم . خوندمیر آرد: محمد زمان میرزا (تیموری ) شاه اسکندربن شاه رستم بن سید حمزه ای صدر را همراه شاه میر حسین به آستان سل
تابوت سکینهلغتنامه دهخداتابوت سکینه . [ ت ِ س َ ن َ ] (اِخ ) تابوت شهادت ، تابوت عهد. تابوتی بود که بعدد هر پیغمبری خانه ای از زبرجد سبز در وی بود آخرین خانه ها خانه ٔ حضرت رسالت صلی ا
یراغلغتنامه دهخدایراغ . [ ی َ ] (ترکی ، اِ) اسبی را گویند که از بسیاری سواری قابلیت آن را پیدا کرده باشد که بر او سوار شده و از جایی به جایی ایلغار کنند یعنی بزودی بروند. (برهان