یراقلغتنامه دهخدایراق . [ ی َ ] (ترکی ، اِ) سلاح . (یادداشت مؤلف ) (ناظم الاطباء). اسلحه ٔ سپاه مثل شمشیر و سپر و تیر و کمان و غیره . (غیاث ) (آنندراج ) : در مجلس عام در صف قور
یراغلغتنامه دهخدایراغ . [ ی َ ] (ترکی ، اِ) اسبی را گویند که از بسیاری سواری قابلیت آن را پیدا کرده باشد که بر او سوار شده و از جایی به جایی ایلغار کنند یعنی بزودی بروند. (برهان
یراق بافیلغتنامه دهخدایراق بافی . [ ی َ ] (حامص مرکب ) عمل بافتن یراق . || حرفه و شغل یراق باف . (یادداشت مؤلف ). || (اِ مرکب ) دکان یراق باف .
یراق دوزیلغتنامه دهخدایراق دوزی . [ ی َ ] (حامص مرکب ) دوختن رشته های زرین یا سیمین بر کنار جامه . (یادداشت مؤلف ). طرازدوزی . و رجوع به یراق شود.
یراق کردهلغتنامه دهخدایراق کرده . [ ی َ ک َ دَ / دِ ](ن مف مرکب ) حاضر و آماده . رجوع به یراق کردن شود.
یراق کردنلغتنامه دهخدایراق کردن . [ ی َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تجهیز کردن . مسلح کردن . به سلاح مجهز ساختن . (یادداشت مؤلف ) : در سال هفدهم از هجرت نوبت دیگر قیصر صد هزار مرد شجاعت اثر
یراق بافلغتنامه دهخدایراق باف . [ ی َ ] (نف مرکب ) که بافتن ریشه های زرین یا سیمین اطراف جامه پیشه دارد. (یادداشت مؤلف ). || (ن مف مرکب ) یراق بافته . بافته شده به گونه ٔ یراق یا ب