افی یالثلغتنامه دهخداافی یالث . [ اِ ] (اِخ ) یکی از آتنی های طرفدار ایرانی ها که سخت با مقدونیها دشمن بود. وی پسر اوری دم بود که در جنگ ترموپیل بطمع پاداش بنزد خشایارشاه آمد و راهی
حجر یختلس الشعرلغتنامه دهخداحجر یختلس الشعر. [ ح َ ج َ رُن ْ ی َ ت َ ل ِ سُش ْ ش َ ] (ع اِ مرکب ) دمشقی گوید: ارسطوگفته است : اگر انسان نیک در آن بنگرد گمان برد که موی درهم پیچیده است . و
حجر یختلس العظاملغتنامه دهخداحجر یختلس العظام . [ ح َ ج َ رُن ْ ی َ ت َ ل ِ سُل ْ ع ِ ] (ع اِ مرکب ) دمشقی گوید: ارسطو گفته است : سنگی زرد و زبر است و از بلاد بلخ آورند. اگر آنرا به استخوان
dodgeدیکشنری انگلیسی به فارسیطفره رفتن، جاخالی، عمل شیطانی، اهمال، تمجمج، عیاری، گول زدن، جاخالی دادن، گریز زدن، طفره زدن، عدول کردن، این سو و ان سو رفتن
dodgesدیکشنری انگلیسی به فارسیمنفجر می شود، جاخالی، عمل شیطانی، اهمال، تمجمج، عیاری، گول زدن، طفره رفتن، جاخالی دادن، گریز زدن، طفره زدن، عدول کردن، این سو و ان سو رفتن
هدهدةلغتنامه دهخداهدهدة. [ هََ هََ دَ ] (ع اِ) بانگ کبوتر. ج ، هداهد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (مص ) بانگ کردن شتر و مرغ . (منتهی الارب ). || حرکت دادن کودک را تا به خوا
تاج الدینلغتنامه دهخداتاج الدین . [ جُدْ دی ] (اِخ ) کندی زیدبن حسن بن سعید بغدادی مقری نحوی . نامه ٔ دانشوران در ترجمه ٔ احوال او آرد: کنیتش ابوالیمن و از بزرگان علمای ادب و نحو است
افی یالثلغتنامه دهخداافی یالث . [ اِ ] (اِخ ) یکی از آتنی های طرفدار ایرانی ها که سخت با مقدونیها دشمن بود. وی پسر اوری دم بود که در جنگ ترموپیل بطمع پاداش بنزد خشایارشاه آمد و راهی
حجر یختلس الشعرلغتنامه دهخداحجر یختلس الشعر. [ ح َ ج َ رُن ْ ی َ ت َ ل ِ سُش ْ ش َ ] (ع اِ مرکب ) دمشقی گوید: ارسطوگفته است : اگر انسان نیک در آن بنگرد گمان برد که موی درهم پیچیده است . و
حجر یختلس العظاملغتنامه دهخداحجر یختلس العظام . [ ح َ ج َ رُن ْ ی َ ت َ ل ِ سُل ْ ع ِ ] (ع اِ مرکب ) دمشقی گوید: ارسطو گفته است : سنگی زرد و زبر است و از بلاد بلخ آورند. اگر آنرا به استخوان