یحیی المستعفیلغتنامه دهخدایحیی المستعفی . [ ی َح ْ یَل ْ م ُ ت َ ] (اِخ ) یحیی بن محمد (ناصر)بن یعقوب از پادشاهان موحدین . رجوع به یحیی (ابن محمد...) و قاموس الاعلام ترکی شود.
یحیی المنادیلغتنامه دهخدایحیی المنادی . [ ی َح ْ یَل ْ م ُ ] (اِخ ) قاضی القضاة، متوفی به سال 871 هَ . ق . او راست : 1- حاشیه بر مختصر الروض الانق فی شرح غریب السیر. 2- حاشیه بر شرح احم
امام الدین یحییلغتنامه دهخداامام الدین یحیی . [ اِ مُدْ دی ی َح ْ یا ] (اِخ ) (ملک سعید...) در زمان منکوقاآن با برادرش ملک افتخارالدین محمد بخاری بوده است در حکومت قزوین شرکت داشته و توأم
یحییلغتنامه دهخدایحیی . [ ی َح ْ یا ] (اِخ ) ابن احمدبن ابی السعود کازرونی ، از بزرگان علمای شافعی بود. رجوع به ابوالسعود شود.
یحییلغتنامه دهخدایحیی . [ ی َح ْ یا ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن عمک ، ادیب و شاعر و فقیه و نحوی بود و شعر نیکو می گفت . آثار او بهترین کتب تحقیقی و پژوهشی مردم یمن بود. از آن جمله ا
یحییلغتنامه دهخدایحیی . [ ی َح ْ یا ] (اِخ ) ابن حسن بن علی بن شیرزاد خاقانی ، معروف به ابن شیرزاد، نویسنده و دبیر و ادیب و شاعر و کاتب سلطان طغرل سلجوقی بود و دیوان شعر دارد و
ابن خلکانلغتنامه دهخداابن خلکان . [ اِ ن ُ خ َل ْ ل َ / ل ِ ] (اِخ ) شمس الدین ابوالعباس احمدبن ابراهیم بن ابی بکربن خلکان بن ناوک بن عبداﷲبن شاکَل بن الحسین بن مالک بن جعفربن یحیی ب
ناصرخسرولغتنامه دهخداناصرخسرو. [ ص ِ رِ / رْ خ ُ رَ / رُو ] (اِخ ) (حکیم ...) ناصربن خسروبن حارث قبادیانی بلخی مروزی ، ملقب و متخلص به «حجت » و مکنی به ابومعین . از شاعران قوی طبع و
عظاملغتنامه دهخداعظام . [ ع ِ ] (ع اِ) ج ِ عَظم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). استخوانها. رجوع به عظم شود. و در مورد «فواید عظام » در عقیده ٔ پزشکی قدیم ، رجوع به اختیارات بدی
ابوحنیفهلغتنامه دهخداابوحنیفه . [ اَ ح َ ف َ ] (اِخ ) نعمان بن ثابت بن زوطی بن ماه یا نعمان بن ثابت بن نعمان بن مرزبان یا طاوس بن هرمز، امام فقیه کوفی مولی تیم اﷲبن ثعلبه . ابن الند
مستعلی بالغتنامه دهخدامستعلی با. [ م ُ ت َ بِل ْ لاه ] (اِخ ) (الَ ...) لقب محمدبن ادریس بن یحیی بن علی حمودی ، آخرین تن از ملوک دولت حمودیه در اندلس . در حدود سال 446 هَ . ق . بعد ا