یازنلغتنامه دهخدایازن . [ زَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اشگور تنکابن شهرستان تنکابن . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
یزنلغتنامه دهخدایزن . [ ی َ زَ ] (اِخ ) بطنی است از حِمیَر. (از منتهی الارب ) (یادداشت مؤلف ) (از اقرب الموارد).- ذویزن ؛ نام یکی از پادشاهان حمیر. (ناظم الاطباء). رجوع به ما
یزنلغتنامه دهخدایزن . [ ] (اِخ ) دهی است از دهستان افشاریه ٔ بخش آوج شهرستان قزوین واقع در 76 هزارگزی شمال خاوری آوج . آب آن از قنات و سکنه ٔ آن 256 تن است . راه ماشین رو دارد.
یزنلغتنامه دهخدایزن . [ ی َ زَ ] (اِخ ) رودباری است و نام ذویزن پادشاه حمیر از آن است زیرا از آن رودبار حمایت و نگهداری کرد. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). نام وادیی . (ن
deckدیکشنری انگلیسی به فارسیعرشه، دسته، عرشه کشتی، کف، دستینه، یک دسته ورق، پوشاندن، اراستن، زینت کردن، عرشهدار کردن
ابومسلملغتنامه دهخداابومسلم . [ اَ م ُ ل ِ ] (اِخ ) مروزی .بلعمی در ترجمه ٔ طبری آرد: خبر بیرون آمدن ابومسلم صاحب دولت ولد عباس ، و این ابومسلم غلامی بود و سرّاجی همی کردی نامش عبد
ابناءلغتنامه دهخداابناء. [ اَ ] (اِخ ) ابناء فارس یا ابناء یمن . نامی است احفاد و اخلاف سپاه ایران را که بروزگار کسری انوشروان براندن حبشة از ساحل جنوبی عربستان به یمن شدند و بام
صالحلغتنامه دهخداصالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عبدالقدوس . از افاضل متکلمین و از وجوه زنادقه است . ابن الندیم وی را در شمار متکلمینی آرد که با ظاهر اسلام در باطن زندیق بودند (ص 473)
نمودنلغتنامه دهخدانمودن . [ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص ) نشان دادن . ارائه دادن : بپرسید از او راه فرزند خردسوی بابکش راه بنمود گرد. فردوسی .وگر نیست فرمای تا بگذرم نمائی ره کشور د
یازنلغتنامه دهخدایازن . [ زَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اشگور تنکابن شهرستان تنکابن . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).