defineدیکشنری انگلیسی به فارسیتعريف كردن، تعریف کردن، مشخص کردن، معین کردن، تعیین کردن، معنی کردن، معلوم کردن، متصف کردن، محدود کردن
defileدیکشنری انگلیسی به فارسیفروریختن، گردنه، گذرگاه، الوده کردن، بی حرمت کردن، بی عفت کردن، رژه رفتن، ملوی کردن
definesدیکشنری انگلیسی به فارسیتعریف می کند، تعریف کردن، مشخص کردن، معین کردن، تعیین کردن، معنی کردن، معلوم کردن، متصف کردن، محدود کردن
حارثلغتنامه دهخداحارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن عمروبن مزیقیأبن عامر. یکی از ملوک حمیر است و چون شکنجه با آتش را مرسوم کرد او را محرق گفتندی . دو برد او در تاریخ و ادب عرب داستانها د
ظلملغتنامه دهخداظلم . [ ظُ] (ع اِمص ) به ناجایگاه نهادن چیزی را. وضع شیئی درغیر موضع خود. ستم . بیداد. ستم کردن . ستمگری . بیدادی . بیدادگری . جور. جفا. عسف . اعتساف . حیف . بغ