یتیمفرهنگ فارسی عمید۱. کودکی که پدرش مرده باشد؛ کودک پدرمرده.۲. (صفت) مفرد و یکتا از هر چیز.۳. (اسم) [قدیمی] دزد؛ راهزن.
یتیملغتنامه دهخدایتیم . [ ی َ ] (ع ص ) مرد بی پدر. (منتهی الارب ). کودک بی پدر. (ناظم الاطباء). از آدمیان آنکه پدر از دست داده باشد و به حد مردان نرسیده باشد. (از اقرب الموارد). از آدمی آنکه پدر ندارد. (آنندراج ). طفل بی پدرو گاهی به معنی بی مادر باشد و طفلی که مادر و پدر ندارد یتیم الطرفین گ
تعقیبی تیمیteam pursuitواژههای مصوب فرهنگستانیکی از مسابقات راهه/ پیست با قواعد مسابقة تعقیبی که در آن دو تیم سه یا چهار نفره با هم رقابت میکنند
دویستمتر تیمیteam sprintواژههای مصوب فرهنگستانیکی از مسابقات راهه/ پیست که در آن تیمهای سهنفره، دوبهدو، سه دور مسیر راهه/پیست را طی میکنند؛ برنده تیمی است که در مدت زمان کمتری کار را خاتمه میدهد
تم تملغتنامه دهخداتم تم . [ ت َ ت َ ] (اِخ ) دهی از بخش روانسر است که در شهرستان سنندج واقع است و 315 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
تم تملغتنامه دهخداتم تم . [ ت ُ ت ُ ] (ع اِ) سماق که به فارسی تتم گویند. (منتهی الارب ). سماق . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و به کسر هر دوی فوقانی [ ت ِ ت ِ ] به عربی سماق را گویند که در آش و طعام کنند. (برهان ). رجوع به سماق و تحفه ٔ حکیم مؤمن و گیاه شناسی ثابتی ص <span class="hl" dir=
یتیمانهلغتنامه دهخدایتیمانه . [ ی َ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) همانند یتیم . مانند یتیمان . یتیم وار : چو فرزندی پدر مادر ندیده یتیمانه به لقمه پروریده .نظامی .
یتیمچهلغتنامه دهخدایتیمچه . [ ی َ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) یتیم خردسال . || (اِ مرکب ) غذایی که از بادنجان یا کدو پزند. کدو یا بادنجان را خرد کرده در روغن و پیاز اندکی سرخ کنند وچاشنی در آن ریزند و در آب بپزند. بورانی بادنجان . قسمی خورش بادنجان یا کدو. (از یادداش
یتیمةلغتنامه دهخدایتیمة. [ ی َ م َ ] (ع ص ، اِ) مؤنث یتیم . گویند یتیمة صغیرة.(ناظم الاطباء)؛ دختر بی پدر. (فرهنگ فارسی معین ). || هرچه ظریف و بی نظیر بود. (فرهنگ وصاف از آنندراج ). هرچیز یکتا و فرد و بی همتا و بی مانند. || مروارید قیمتی . (ناظم الاطباء) : زهی یتیم
یتیمیلغتنامه دهخدایتیمی . [ ی َ ] (اِخ ) مولانا یتیمی از شاعران عهد صفوی است .صادقی کتابدار در مجمع الخواص (ص 251) درباره ٔ وی گوید: اشعار زیادی دارد و این مقطعش خیلی مشهور است :ای یتیمی در جهان هر باغ دارد میوه ای میوه ٔ باغ یتیمی خنجر و پیکان بود.<br
یتیمیلغتنامه دهخدایتیمی . [ ی َ ](حامص ) یتیم بودن . بی پدر بودن . بی پدری : به یتیمی و دوروئیت همی طعنه زنندنه گل است آنکه دوروی و نه در است آنکه یتیم . ابوحنیفه ٔ اسکافی (از تاریخ بیهقی ).با یتیمی چو مصطفی میسازچه کنی جبرئیل ا
چه تیوواژهنامه آزاددختر یتیم و در مقابل آن (هه تیو) است به معنای پسر یتیم دختر یتیم و در مقابل آن (هه تیو) است به معنی پسر یتیم
يَتِيمَيْنِفرهنگ واژگان قرآندو يتيم (يتيم به معناي کودک پدر مرده است ، و به کودکي که مادرش مرده باشد ، يتيم نمي گويند ، بعضي گفتهاند : يتيم در انسانها از طرف پدر ، و در ساير حيوانات از طرف مادر است)
یتیم پلولغتنامه دهخدایتیم پلو. [ ی َ پ ُ ل ُ ] (اِ مرکب ) پلوئی با برنج بد و کم روغن و بی خورش . (یادداشت مؤلف ).
یتیم چاروادارلغتنامه دهخدایتیم چاروادار. [ ی َ چارْ ] (اِ مرکب ) شاگرد مکاری . شاگرد و نوکر چاروادار. شاگرد و وردست چاروادار. (یادداشت مؤلف ).
یتیمانهلغتنامه دهخدایتیمانه . [ ی َ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) همانند یتیم . مانند یتیمان . یتیم وار : چو فرزندی پدر مادر ندیده یتیمانه به لقمه پروریده .نظامی .
یتیم خانهلغتنامه دهخدایتیم خانه . [ ی َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) جای پرورش یتیمان . دارالایتام . پرورشگاه . || جای باش دزدان و عیاران . ناظم الاطباء). مأوای دزدان و عیاران . (آنندراج ) : بتان شدند ز عیارپیشگی رامم یتیم خانه ٔ من چون
یتیم دریالغتنامه دهخدایتیم دریا. [ ی َ م ِ دَرْ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از مروارید بزرگی است که ثانی و مانند نداشته باشد. (برهان ) (آنندراج ).
در یتیملغتنامه دهخدادر یتیم . [ دُرْ رِ ی َ ] (اِ مرکب ) کنایه از مروارید بزرگ است که یک دانه تنها در صدف باشد. (برهان ). مروارید بزرگ و آبدار که در صدف همین یک دانه تنها پیدا شده باشد. (غیاث ) (آنندراج ). مروارید بی همتا. مروارید بی بها. مروارید فرید. مروارید بی نظیر. در کم نظیر. دره ٔ یتیمه .
وادی الیتیملغتنامه دهخداوادی الیتیم . [ دِل ْ ی َ ] (اِخ ) ناحیه ای است در سوریه . (نخبةالدهر دمشقی ص 199).
هارون یتیملغتنامه دهخداهارون یتیم . [ ن ِ ی َ ] (اِخ ) یکی از رواة است . محمدبن عبدوس جهشیاری از قول وی داستانی درباره ٔ مأمون و هرثمه بن اعین نقل کرده است . (الوزراء و الکتاب ص 259).
تیتیملغتنامه دهخداتیتیم . [ ت َ تی ] (ع مص ) یتیم گردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). یتیم و بی پدر گردانیدن . (ناظم الاطباء).
لیتیمفرهنگ فارسی عمیدفلزی سبک، نقرهایرنگ، و نرم که در تهیه آلیاژها، داروسازی، و باتریسازی به کار میرود.