یاوریلغتنامه دهخدایاوری . [ وَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خالصه ٔ بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع در 21000 گزی شمال باختری کرمانشاهان . 103 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ای
یاوریلغتنامه دهخدایاوری . [ وَ ] (حامص ) معاونت و اعانت و رفاقت و همراهی . (ناظم الاطباء). عون . مدد. امداد. کمک . یاری . دستگیری . پایمردی : از آن یاوریها پشیمان شدندپراندیشه دل
یاریگویش اصفهانی تکیه ای: yâri / komak طاری: yâri / yâvari طامه ای: yâri طرقی: yâri کشه ای: yâri / komak نطنزی: yâri
اسکندرفرهنگ نامها(تلفظ: eskandar) (معرب از یونانی) به معنی یاوری کننده مرد ؛ (در اعلام) نام شاه مقدونی که ایران را تسخیر کرد و نام عدهای از پادشاهان .
self-serviceدیکشنری انگلیسی به فارسیسلف سرویس، خود زاوری، خود یاوری، کمک بوسیله خود شخص، تهیه و انتخاب غذا توسط خود شخص
نصرت دادنلغتنامه دهخدانصرت دادن . [ ن ُ رَ دَ ] (مص مرکب ) یاری دادن . یاوری کردن . تأیید کردن : گوینده باید که راستگو باشد و نیز خود گواهی دهد که آن خبر درست است و نصرت دهد کلام خد