یاهولغتنامه دهخدایاهو. (اِ)نوعی از کبوتر که آواز یاهو از دهان آن برمی آید. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نوعی کبوتر که بانگ او شبیه به کلمه ٔ یاهو است . (یادداشت مؤلف ).- یاهو زدن ؛ یاهو گفتن . آوا به یاهو برآوردن : کبوتر چ
یاهولغتنامه دهخدایاهو. (ع حرف ندا + ضمیر) ای او. خدا. کلمه ای است که درویشان بجای یا اﷲ بدان خدای را خوانند: یاهو یا من هو یا من لیس الا هو. (یادداشت مؤلف ) : بجز یاهو و یامن هو چو سید من نمی گویم چه گویم چونکه در عالم کسی دیگر نمیدانم .
یاهوفرهنگ فارسی عمید۱. ای خدا.۲. (شبهجمله) (تصوف) درویشان در هنگام خداحافظی میگویند.۳. (اسم) نوعی کبوتر که بانگ یاهو برمیآورد.⟨ یاهو زدن: (مصدر لازم) بانگ کردن کبوتر یاهو: ◻︎ کبوتر چو یاهو زد از روی ذوق / شد از روی او بوستان گرم شوق (ملاطغرا: لغتنامه: یاهو).
محاسبه از آغازab initio calculation, ab initio computationواژههای مصوب فرهنگستانمحاسبۀ شکل هندسی یک مولکول تنها با استفاده از ترکیببندی و ساختار مولکولی که از حل معادلۀ شرودینگر برای یک مولکول معین به دست میآید
مهار سینهوپاشنهmoor head and stern, fore-and-aft mooring, bow and aft mooringواژههای مصوب فرهنگستانمهار شناور، همزمان، بهوسیلۀ لنگرهای سینه و پاشنه
اشتقاق افزودۀ پاaVF leadواژههای مصوب فرهنگستانگیرانۀ تکقطبی افزودهای که الکترود مثبت آن به پای چپ متصل میشود متـ . گیرانۀ افزودۀ پا، اشتقاق پا، گیرانۀ پا
یاهوحازلغتنامه دهخدایاهوحاز. [ ] (اِخ ) ابن یوشیا از ملوک بنی اسرائیل . صاحب مجمل التواریخ والقصص ذیل عنوان (اندر سالهای بنی اسرائلیان و ذکر ملوک و علماء ایشان ...) آرد: یاهوحاز [ بن یوشیا ] دو سال ملک بود . (مجمل التواریخ والقصص ).
کموتر یاهوگویش بختیاریکبوتر یاهو (صوت صدایش به گفتن «یاهو» شبیه است. دوگونه اخیر از کبوترهاى معمولى خانگى هستند).
یاهوحازلغتنامه دهخدایاهوحاز. [ ] (اِخ ) ابن یوشیا از ملوک بنی اسرائیل . صاحب مجمل التواریخ والقصص ذیل عنوان (اندر سالهای بنی اسرائلیان و ذکر ملوک و علماء ایشان ...) آرد: یاهوحاز [ بن یوشیا ] دو سال ملک بود . (مجمل التواریخ والقصص ).
پیاهولغتنامه دهخداپیاهو. [ پ َ ] (اِ مرکب ) هر چیز که آنرا آهوپی گویند، و بمعنی آهوپای هم آمده است که خانه ٔ شش پهلو وگچ بری و مقرنس کاری باشد. (برهان ). آهوپای . پی آهو.
سیاهولغتنامه دهخداسیاهو. (اِخ ) قریه ای است چهارفرسنگی بیشتر در جنوب فارغان است . (فارسنامه ٔ ناصری ).
هیاهولغتنامه دهخداهیاهو. [ هََ یا ] (اِ مرکب ) هیابانگ . ضوضاء. هنگامه . غوغا. هایاهوی . قال مقال . سر و صدا. داد و بیداد. بانگ و فریاد. ظاهراً قلب های هو، به معنی شور و غوغا. (آنندراج ) : چو از آب آمو گذشت آن سپاه برآمد هیاهو ز ماهی به ماه .<p class="author