یاشامیشیلغتنامه دهخدایاشامیشی . (مغولی ، ص ) یاسامیشی . پسندیده . || (اِ) تدبیر. کارسازی و سرانجام کارها. رجوع به یاسامیشی شود.
یادامیشیلغتنامه دهخدایادامیشی . (ترکی ، حامص ، ص ) ظاهراً به معنی ناتوانی باید باشد (یادامیش ترکی به معنی ناتوان شده به اضافه ٔ یای مصدری ) ولی در عبارت زیر معنی وصفی دارد : کلی همت
یاسامیشیلغتنامه دهخدایاسامیشی . (مغولی ، ص ) پسندیده . (فرهنگ وصاف از آنندراج ). || (اِ) سرانجام کارها. (فرهنگ وصاف از آنندراج ). نظم . آراستگی . (فرهنگ فارسی معین ). تدبیر و کارساز
یارشمیشیلغتنامه دهخدایارشمیشی . [ رِ ] (ترکی ، اِ) یاریشمیشی . موافقت و همدستانی : و چون آبادانی دور بود و شراب اندک فرمود تا امرا با آب یارشمیشی کنند. (تاریخ غازانی ص 46). چون آباد
یاسامشیلغتنامه دهخدایاسامشی . [ م ِ ] (ترکی / مغولی ، اِ) یاسامیشی . رجوع به یاسامیشی شود.- یاسامشی کرده ؛ منظم . ساخته . آماده و مجهز. مرتب : نوروز فیروز را با سپاهی یاسامشی کرده
یادامیشیلغتنامه دهخدایادامیشی . (ترکی ، حامص ، ص ) ظاهراً به معنی ناتوانی باید باشد (یادامیش ترکی به معنی ناتوان شده به اضافه ٔ یای مصدری ) ولی در عبارت زیر معنی وصفی دارد : کلی همت
یاسامیشیلغتنامه دهخدایاسامیشی . (مغولی ، ص ) پسندیده . (فرهنگ وصاف از آنندراج ). || (اِ) سرانجام کارها. (فرهنگ وصاف از آنندراج ). نظم . آراستگی . (فرهنگ فارسی معین ). تدبیر و کارساز
یاسامشیلغتنامه دهخدایاسامشی . [ م ِ ] (ترکی / مغولی ، اِ) یاسامیشی . رجوع به یاسامیشی شود.- یاسامشی کرده ؛ منظم . ساخته . آماده و مجهز. مرتب : نوروز فیروز را با سپاهی یاسامشی کرده
توسامیشیلغتنامه دهخداتوسامیشی . (مغولی ، اِ) عطا و تیول . (فرهنگ نظام ) : ... او را یرلیغ ترخانی داد و راه خزانه داری بر وی توسامیشی فرمود.(تاریخ غازان چ کارل یان ص 20). و عنان قبض
یوسامیشلغتنامه دهخدایوسامیش . (مغولی ، اِ) یاسامیش . (فرهنگ وصاف ). حکومت و سیاست و انتظام و ترتیب کارها. (ناظم الاطباء). || مباشرت و کارسازی . (ناظم الاطباء). کار و سرانجام کارها.