قرخ یاشارلغتنامه دهخداقرخ یاشار. [ ق ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان فرورق بخش حومه ٔ شهرستان خوی واقع در 10 هزارگزی شمال باختری خوی و 6 هزارگزی باختر شوسه ٔ خوی به ماکو. موقع جغرافیایی
یاشامیشیلغتنامه دهخدایاشامیشی . (مغولی ، ص ) یاسامیشی . پسندیده . || (اِ) تدبیر. کارسازی و سرانجام کارها. رجوع به یاسامیشی شود.
یاوارلغتنامه دهخدایاوار. (ص ، اِ) در این شعر ناصرخسرو ظاهراً لغتی در یاور است : خردمند با اهل دنیا به رغبت نه صحبت نه کار و نه یاوار دارد. ناصرخسرو.و رجوع به آوار شود.
یشارلغتنامه دهخدایشار. [ ی َ ] (اِ) سیم کوفت بود. (لغت فرس اسدی ). نقره کوب . این کلمه را بشار و نثار و سِوار به معنی دستبند و فشار خوانده اند و معانیی برای آن تراشیده اند. (یاد
قرخ یاشارلغتنامه دهخداقرخ یاشار. [ ق ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان فرورق بخش حومه ٔ شهرستان خوی واقع در 10 هزارگزی شمال باختری خوی و 6 هزارگزی باختر شوسه ٔ خوی به ماکو. موقع جغرافیایی
یاشامیشیلغتنامه دهخدایاشامیشی . (مغولی ، ص ) یاسامیشی . پسندیده . || (اِ) تدبیر. کارسازی و سرانجام کارها. رجوع به یاسامیشی شود.
یاوارلغتنامه دهخدایاوار. (ص ، اِ) در این شعر ناصرخسرو ظاهراً لغتی در یاور است : خردمند با اهل دنیا به رغبت نه صحبت نه کار و نه یاوار دارد. ناصرخسرو.و رجوع به آوار شود.
یشارلغتنامه دهخدایشار. [ ی َ ] (اِ) سیم کوفت بود. (لغت فرس اسدی ). نقره کوب . این کلمه را بشار و نثار و سِوار به معنی دستبند و فشار خوانده اند و معانیی برای آن تراشیده اند. (یاد
حاجی یادارلغتنامه دهخداحاجی یادار. (اِخ ) نام دیهی است در ناحیه ٔ فخرعمادالدین که در وقف نامه ٔ مورخ به تاریخ 989 هَ . ق . از آن نام برده شده است و این ناحیه فخرعمادالدین در رستاق است