یازلغتنامه دهخدایاز. (نف مرخم ) نموکننده و بالنده ، چه درختی که ببالد گویند «یازید» یعنی بالید. (برهان ) (آنندراج ). بالنده و نموکننده . (ناظم الاطباء). || دست به چیزی دراز کرد
یازفرهنگ انتشارات معین(اِ.) 1 - ارش ؛ واحدی در طول و آن از نوک انگشت میانی تا آرنج می باشد. 2 - گام ، قدم .
یازفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهاندازۀ امتداد دو دست در حالی که دستها را افقی از هم باز کنند؛ ارش؛ ارج: ◻︎ گرازه همیشد بهسان گراز / درفشی برافراخته هفتیاز (فردوسی: ۲/۵۸).
یازفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. = یازیدن۲. درازکننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): دستیاز.۳. یازنده؛ کِشنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): دیریاز، زودیاز، دوریاز.
یاز کردنلغتنامه دهخدایاز کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) یازیدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : به میدان بر فلک گر یاز کردی کمر شمشیر جوزا باز کردی .نزاری قهستانی .
یاز کردنلغتنامه دهخدایاز کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) یازیدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : به میدان بر فلک گر یاز کردی کمر شمشیر جوزا باز کردی .نزاری قهستانی .
یازیدنلغتنامه دهخدایازیدن . [ دَ ] (مص ) اراده کردن و قصد نمودن . (از برهان قاطع). آهنگ کردن . (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). گراییدن . متمایل شدن . مایل شدن . میل کردن .
یازیلغتنامه دهخدایازی . (حامص ) (مرکب از یاز مخفف یازنده + «ی » علامت حاصل مصدر) امامستقلاً به کار نرود بلکه غالباً بصورت ترکیب استعمال می شود چنانکه در دست یازی و شمشیریازی و ج
یازیدنفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. دراز کردن.۲. (مصدر لازم) دراز و کشیده شدن۳. (مصدر لازم) گرفتن چیزی؛ دست انداختن به چیزی.۴. (مصدر لازم) روی آوردن؛ متمایل شدن: ◻︎ کنون از گذشته مکن هیچ یاد