یاریگرلغتنامه دهخدایاریگر. [ گ َ ] (ص مرکب ) (مرکب از یاری + ادات فاعلی «گر») مددکار. (از آنندراج ). ممد و معاون . (آنندراج ذیل یارمند). عون . عوین . رافد. (منتهی الارب ). مساعد.
یاریگرفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهمددکار؛ یاریکننده: ◻︎ رو که نصرت تو راست یاریگر / رو که ایزد تو راست راهنمای (مسعودسعد: ۴۱۶).
کمک گرفتنلغتنامه دهخداکمک گرفتن . [ ک ُ م َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب )یاری گرفتن . مدد حاصل کردن به مال و نیرو. یاری و مدد بدست آوردن از کسی . از حمایت کسی برخوردار شدن .
رافدلغتنامه دهخدارافد. [ ف ِ ] (ع ص ) یاری گر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). اعانت کننده : هو نعم الرافداذا حل ّ به الوافد. (از اقرب الموارد). || عطاکننده . (از اقرب
قلاقللغتنامه دهخداقلاقل . [ ق ُ ق ِ ] (ع ص ) یاری گر و شتابکار. (منتهی الارب ). المعوان السریعالتحرک . (اقرب الموارد).