یارکلغتنامه دهخدایارک . [ رَ ] (اِ مصغر) مصغر «یار». و«ک » هم تحبیب را رساند و هم تصغیر را : رفتند بجمله یارکانت ببسیج تو راه را هلا هین . ناصرخسرو.آزرومندتر از شراب وصل نازکان
یارکلغتنامه دهخدایارک . [ رَ ] (اِ) بچه دان را گویند عموماً و به عربی مشیمه خوانند. (برهان ). || پوستی نازک که بر سر و روی بچه شتر پیچیده است و آن را به عربی سلامی گویند خصوصاً.
یارکلغتنامه دهخدایارک . [ رَ ] (اِخ ) از طبیب زادگان بلده ٔ قزوین و در هرات ساکن بوده و گویند به کرم و حسن خلق موصوف آن دیار بوده است . این چند بیت از او انتخاب شد:سگش از راه وف
یارکفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. [مصغرِ یار] یار کوچک.۲. پردهای در شکم زن که بچه در آن قرار دارد و با بچه از شکم خارج میشود؛ بچهدان؛ مشیمه.
یارکتلغتنامه دهخدایارکت . [ ک َ ] (اِخ ) از توابع سمرقند بوده است . یاقوت آرد: از قرای اسروشنه است در ماورألنهر. و در شرح حال رودکی آمده است : یارکث یا یارکت از شش روستای شمال س
یارکثیلغتنامه دهخدایارکثی . [ ک َ ](ص نسبی ) این نسبت به یارکث یکی از محله های سمرقند است که آن را ورسنین هم میگویند و همچنین منسوب به یکی از قراء اسروشنه است . (الانساب سمعانی ور
یارکندلغتنامه دهخدایارکند. [ ک َ ] (اِخ ) شهری است در ترکستان شرقی میان کاشغر و ختن از توابع چین . در ساحل چپ نهری به همین نام . در نزهةالقلوب ذیل ختن آمده است : مملکتی بزرگ است و
یارکوجلغتنامه دهخدایارکوج . (اِخ ) پس از منصوربن جعفر خیاطدر ولایت اهواز جانشین وی شد. (ابن اثیر ج 8 ص 100).
یار کردنلغتنامه دهخدایار کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) همراه کردن . قرین کردن . موافق کردن . یکدل کردن . همداستانی کردن . اصحاب : جهودان بر وی [ عیسی ] گرد آمدند و تدبیر کشتن او کردن
یارکتلغتنامه دهخدایارکت . [ ک َ ] (اِخ ) از توابع سمرقند بوده است . یاقوت آرد: از قرای اسروشنه است در ماورألنهر. و در شرح حال رودکی آمده است : یارکث یا یارکت از شش روستای شمال س
یارکثیلغتنامه دهخدایارکثی . [ ک َ ](ص نسبی ) این نسبت به یارکث یکی از محله های سمرقند است که آن را ورسنین هم میگویند و همچنین منسوب به یکی از قراء اسروشنه است . (الانساب سمعانی ور
یارکندلغتنامه دهخدایارکند. [ ک َ ] (اِخ ) شهری است در ترکستان شرقی میان کاشغر و ختن از توابع چین . در ساحل چپ نهری به همین نام . در نزهةالقلوب ذیل ختن آمده است : مملکتی بزرگ است و