یاربفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. پروردگارا؛ ای خدا.۲. هنگام دعا، ناله به درگاه خدا، یا تعجب گفته میشود: یارب آن آهوی مشکین به ختن بازرسان / وآن سهیسرو خرامان به چمن بازرسان (حافظ: ۷۷۲).
یعربلغتنامه دهخدایعرب . [ ی َ رُ ] (اِخ ) ابن قحطان ، پدر قبایل یمن . گویند اول کسی است که به زبان عربی سخن گفته . (از منتهی الارب ). نام پسر قحطان ، پدر قبایل یمن . (ناظم الاطب
یاربلاغیلغتنامه دهخدایاربلاغی . [ ب ُ ] (اِخ ) دهی است از بخش قره آغاج شهرستان مراغه . دارای 65 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
یاربورلغتنامه دهخدایاربور. (ترکی ، اِ) اسم ترکی فودنج است . (فهرست مخزن الادویه ). یارپوز. رجوع به فودنج و پونه شود.
یاربلاغیلغتنامه دهخدایاربلاغی . [ ب ُ ] (اِخ ) دهی است از بخش قره آغاج شهرستان مراغه . دارای 65 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
یاربورلغتنامه دهخدایاربور. (ترکی ، اِ) اسم ترکی فودنج است . (فهرست مخزن الادویه ). یارپوز. رجوع به فودنج و پونه شود.
فرشته ٔ یاربلغتنامه دهخدافرشته ٔ یارب . [ ف ِ رِ ت َ / ت ِ ی ِ رَ ] (اِخ ) ملک مقرب خدا : همیشه من ز خدا دولت وصال تو خواهم بود که وقت دعا بگذرد فرشته ٔ یارب .کمال خجندی .
علی یاربیکلغتنامه دهخداعلی یاربیک . [ ع َ ب َ ] (اِخ ) ابن شادی خان . پدر او به عهد صفویه از جانب پادشاه هندوستان والی قندهار بود و پس از فتح قندهار توسط سپاه قزلباش به آنان پیوست و ب
امیرخانلغتنامه دهخداامیرخان . [ اَ ] (اِخ ) پسر یاربیک خان میش مست توپچی باشی . از امرای نادرشاه بود. رجوع به مجمل التواریخ گلستانه و فهرست آن شود.