گیولغتنامه دهخداگیو. [ گ َ ] (نف ) به معنی گویا باشد که سخن کننده است . (برهان قاطع). ظاهراً این معنی را از کلمه ٔ گیومرت استخراج کرده اند و درست نیست . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ م
گیولغتنامه دهخداگیو. [ وْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه بخش دستجرد قم شهرستان قم . واقع در یکهزارگزی خاور دستجرد. محلی کوهستانی و کنار رودخانه و هوای آن سردسیر و سکنه ٔ آن 12
گیولغتنامه دهخداگیو. [ وْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان عربخانه بخش شوسف شهرستان بیرجند. واقع در 131هزارگزی شمال باختری شوسف و سر راه مالرو عمومی شوسف . محلی جلگه و هوای آن گرمسیر
گیولغتنامه دهخداگیو. [ وْ ] (اِخ ) یکی ازپهلوانان داستانی ایران و پسر گودرز و داماد رستم جهان پهلوان است و هموست که کیخسرو پسر سیاوش نوه ٔ کیکاوس و افراسیاب را بعد از هفت سال ج
گیوفرهنگ نامها(تلفظ: giv) (در اعلام) (در شاهنامه) یکی از پهلوانان داستانی ایرانی پسر گودرز ، داماد رستم و پدر بیژن است.
گیوگانلغتنامه دهخداگیوگان . [ وْ ] (ص نسبی ) مرکب از: گیو + گان پسوند نسبت و اتصاف . منسوب به گیو. خاندان گیو. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) : گرازه سر تخمه ٔ گیوگان بیامد بدان کار
گیونهلغتنامه دهخداگیونه . [ وْ ن َ / ن ِ ] (اِخ ) این نام در تاریخ ایران باستان (ج 3 ص 2560) درآمده است و پدر گودرز (جوذر) بیستمین شاه سلسله ٔ اشکانی دانسته شده و آن چنانکه در ذی
گیوهلغتنامه دهخداگیوه . [ گی وَ ] (اِخ ) صورتی از گیو است ، فرزند گودرز، پهلوان داستانی . نام پادشاه زمین خاوران است و او یکی از مبارزان شاه کیخسروبن سیاوخش بود. (برهان قاطع) (ا
گیوهلغتنامه دهخداگیوه . [گی وَ / وِ ] (اِ) نوعی پای افزار که رویه ٔ آن را ازریسمان و نخ پرگ یعنی ریسمانهای پنبه ای بافته و زیره یا ته آن را گاه از چرم و بیشتر از لته های بهم فشر
گیوافرهنگ نامها(تلفظ: givā) (کردی) (گیو = جذاب و گیرا + ا (پسوند نسبت ساز)) ، به معنی گیرا ، ← گیرا .