گیر آوردنلغتنامه دهخداگیر آوردن . [ وَ دَ ] (مص مرکب ) به گیر آوردن . در تداول عامه ، به دست آوردن . یافتن . دسترس یافتن . دست یافتن . پیدا کردن : خَبَش ؛ جمع کردن و به گیر آوردن از
بز گیر آوردنلغتنامه دهخدابز گیرآوردن . [ ب ُ وَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از چیزی را سخت ببهای ارزان خریدن . رجوع به بز گرفتن شود.
ingeminatingدیکشنری انگلیسی به فارسیگیر آوردن، تکرار و تاکید کردن، تکرار کردن، مکرر کردن، باز گو کردن