گیر و دارلغتنامه دهخداگیر و دار. [ رُ ] (اِمص مرکب ، اِ مرکب ) مرکب از: دو فعل گیر (گرفتن ) به اضافه ٔ واو عطف و فعل دار (داشتن ). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). اخذ و ضبط. || اختلاط
گیردارلغتنامه دهخداگیردار. (نف مرکب ) در تداول عامه ، دارنده ٔ گیر. گیردارنده . دارنده ٔ مانع و سد راه . (از یادداشت به خط مؤلف ). || (اِ مرکب ) مخفف گیر و دار است . اخذ و ضبط. |
گیسودارلغتنامه دهخداگیسودار. (اِخ ) صفت کرساسپ (گرشاشب ) فرزند ثرِیت َ است که در ادبیات پهلوی و فارسی از مشاهیر پهلوانان ایران است . و صفات دیگری چون : (گئسو) و گرزورو (گذورَ) و نر
گیسودارلغتنامه دهخداگیسودار. (نف مرکب ) مرکب از: گیسو+ دار (دارنده ).(حاشیه ٔ برهان چ معین ). دارنده ٔ گیسو. گیسو و گیس دار. ذوذؤابه . آنکه مویهای سر وی دراز باشد. (از ناظم الاطبا