پرتو تصویرimage ray, perspective rayواژههای مصوب فرهنگستانخط مستقیمی که نقطهای در فضای شیء یا فضای تصویر را به مرکز تصویر وصل میکند
پرتوِ دیداری اصلیprincipal visual ray, principal ray 2واژههای مصوب فرهنگستانامتداد عمود بر صفحۀ منظر (perspective plane) از نقطۀ دید
پرتو ایکس مشخصهcharacteristic X-ray, characteristic rays, characteristic radiationواژههای مصوب فرهنگستانتابشی الکترومغناطیسی که براثر نوآرایی الکترونها در پوستههای داخلی اتمها گسیل میشود
تلسکوپ پرتوایکسX-ray telescope, X-ray multi-mirror telescopeواژههای مصوب فرهنگستانابزاری برای آشکارسازی پرتوهای ایکس
گیراییلغتنامه دهخداگیرایی . (حامص ) عمل گیرا. حالت و چگونگی گیرا. صفت گیرا. قوت گیرندگی . قبض و تصرف و توانایی گرفتن و ضبط کردن . (از ناظم الاطباء) : تن گوید بار خدایامرا بیافریدی بمانند پاره ٔ هیزم ، در دستم گیرایی نبود و در پایم روانی نبود. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج <spa
گیراییفرهنگ فارسی عمید۱. گیرنده بودن؛ تاثیر؛ نفوذ.۲. حالت مخصوص در سیمای شخص که دیگران را مجذوب سازد؛ جذابیت؛ فریبندگی.
گیراییدیکشنری فارسی به انگلیسیallure, appeal, attraction, attractiveness, charm, cuteness, drama, draw, fascination, grace, magnetism, piquancy, presence, spiciness
گیراییلغتنامه دهخداگیرایی . (حامص ) عمل گیرا. حالت و چگونگی گیرا. صفت گیرا. قوت گیرندگی . قبض و تصرف و توانایی گرفتن و ضبط کردن . (از ناظم الاطباء) : تن گوید بار خدایامرا بیافریدی بمانند پاره ٔ هیزم ، در دستم گیرایی نبود و در پایم روانی نبود. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج <spa
گیراییفرهنگ فارسی عمید۱. گیرنده بودن؛ تاثیر؛ نفوذ.۲. حالت مخصوص در سیمای شخص که دیگران را مجذوب سازد؛ جذابیت؛ فریبندگی.