چرخکیلغتنامه دهخداچرخکی . [ چ َ خ َ ] (اِ) چرخگی . چرخ زدن و رقص کردن کشتی گیران بوقت غالب آمدن بر حریف . || بعضی گویند که نام ورزشی است که چرخ زنان بعمل آرند. (آنندراج ) (غیاث )
چرخکی زدنلغتنامه دهخداچرخکی زدن . [ چ َ خ َ زَ دَ ] (مص مرکب ) چرخگی زدن . چرخ زدن و رقص کردن کشتی گیران در مقام غالب آمدن بر حریف . (غیاث ). || رقصیدن از روی شعف و خوشحالی . (ناظم ا
چتر زدنلغتنامه دهخداچتر زدن . [ چ َ زَ دَ ] (مص مرکب ) چتر بر سر زدن . چتر بر سر نهادن . چتر برسر کشیدن . چتر در سر کشیدن . (آنندراج ) : سبوکشان همه در بندگیش بسته کمرولی ز طرف کله
برگ سبزلغتنامه دهخدابرگ سبز. [ ب َ گ ِ س َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ورق سبزرنگ . || کنایه از چیز بسیار کم مقدار و تحفه ٔ درویش که به توقع زر و سیم پیش اغنیا گذارند. (غیاث ). کنایه
لنگ کردنلغتنامه دهخدالنگ کردن . [ ل ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) (اصطلاح زورخانه ) بندی از بندهای کشتی گیران . حریف را در کشتی با لنگ که بندی است از فنون و بندهای کشتی به زمین زدن .