گیرانلغتنامه دهخداگیران . [ گ َ ] (اِخ ) نام قریه ای است در دوفرسنگی اصفهان و معرب آن جیران است . (از معجم البلدان ). رجوع به جیران شود.
گیرانلغتنامه دهخداگیران . (اِخ ) دهی است از دهستان فنوج بخش بمپور شهرستان ایرانشهر. واقع در 150هزارگزی جنوب باختری بمپور و 8هزارگزی جنوب راه مالرو فنوج به رمشک . محلی کوهستانی و
گیرانلغتنامه دهخداگیران . (اِخ ) معرب جیران است و آن نام جزیره ای است میان بصره و سیراف و مساحت آن 500گز در 500گز باشد. (از معجم البلدان ). رجوع به جیران شود.
گیرانلغتنامه دهخداگیران . (نف ، ق ) گیرنده . گیرا. نعت فاعلی از گرفتن در همه ٔ معانی . || در حال گرفتن . مقید واسیر ساختن . (یادداشت به خط مؤلف ). || در حال اشتعال و آتش گرفتن .
زبان بستهلغتنامه دهخدازبان بسته . [ زَ ب َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب )خاموش . ساکت . غیر ناطق . (ناظم الاطباء) : باده گیران زبان بسته گشادند زبان باده خواران پراکنده نشستند بهم . فرخی .
تختلغتنامه دهخداتخت . [ ت َ ] (معرب ، اِ) ج ، تُخوت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). جامه دان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ظرفی که در آن رخت نگا
داملغتنامه دهخدادام . (اِ) فخ . (دهار) (لغت نامه ٔ مقامات حریری ) (منتهی الارب ). تله . نَژَنک . (برهان ). حباله . اُحبول . اُحبولة. (منتهی الارب ). لاتو. (برهان ).تله که آلت گ
پشتلغتنامه دهخداپشت . [ پ ُ ] (اِ) قسمت خلفی تن از کمر به بالا. ظهر.اَزْر. قرا. قری . قَروان و قَرَوان . حاذ. مطا. قصب .سَراة. قَرقَر. قِرقری ّ. (منتهی الارب ) : پشت خوهل سر تو
چراغلغتنامه دهخداچراغ . [ چ َ / چ ِ ] (اِ) آلت روشنایی که انواع مختلف روغنی ، نفتی ، گازی و برقی آن بترتیب در جهان معمول بوده و هنوز هم در بعضی کشورها اقسام گوناگون آن مورد استع