گیرانندهلغتنامه دهخداگیراننده . [ ن َن ْ دَ /دِ ] (نف ) نعت فاعلی از گیراندن . کسی که شمع یا آتشی یا چراغی درگیراند. افروزنده ٔ آتش یا شمع یا چراغ .آنکه آتش یا شمعی برافروزد و روشن
گیراندهلغتنامه دهخداگیرانده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) مقیدشده . اسیر گرفتار و به پای حساب آمده و قیدشده تا از او تحصیل زر کنند. (بهار عجم ) (آنندراج ). کسی که او را به اجبار جلب کنند ت
گذرانندهفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. عبوردهنده.۲. کسی که کاری یا امری را بگذراند و به پایان برساند.
مجرضلغتنامه دهخدامجرض . [ م ُ رِ ] (ع ص ) خدو در گلو گیراننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
آتش افروزلغتنامه دهخداآتش افروز. [ ت َ اَ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) موقد و گیراننده و روشن کننده ٔ آتش : ظرافت آتش افروز جدایی است ادب آب حیات آشنایی است . ؟ || ظرفی سفالین بهیأت جمجمه
گیراندهلغتنامه دهخداگیرانده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) مقیدشده . اسیر گرفتار و به پای حساب آمده و قیدشده تا از او تحصیل زر کنند. (بهار عجم ) (آنندراج ). کسی که او را به اجبار جلب کنند ت