گنجیدنلغتنامه دهخداگنجیدن . [ گ ُ دَ ] (مص ) جا گرفتن مظروفی در ظرفی . درآمدن چیزی در چیزی . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). راست آمدن چیزی در چیزی . محاط شدن . (ناظم الاطباء) : هیچ
گنجیدنیلغتنامه دهخداگنجیدنی . [ گ ُ دَ ] (ص لیاقت ) آنچه بگنجد. آنچه درخور گنجیدن باشد. و رجوع به گنجیدن شود.
گیجیدهلغتنامه دهخداگیجیده . [ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) اسم مفعول از گیجیدن . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). || به معنی دماغ پریشان شده . (برهان قاطع). پریشان شده .(ناظم الاطباء). پری
گیجینهلغتنامه دهخداگیجینه . [ ن َ / ن ِ ] (ص ) به معنی گیج باشد. (فرهنگ جهانگیری ). رجوع به گیج شود.
گیجیدهلغتنامه دهخداگیجیده . [ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) اسم مفعول از گیجیدن . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). || به معنی دماغ پریشان شده . (برهان قاطع). پریشان شده .(ناظم الاطباء). پری
گنجیدنلغتنامه دهخداگنجیدن . [ گ ُ دَ ] (مص ) جا گرفتن مظروفی در ظرفی . درآمدن چیزی در چیزی . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). راست آمدن چیزی در چیزی . محاط شدن . (ناظم الاطباء) : هیچ
گنجیدنیلغتنامه دهخداگنجیدنی . [ گ ُ دَ ] (ص لیاقت ) آنچه بگنجد. آنچه درخور گنجیدن باشد. و رجوع به گنجیدن شود.
گیجینهلغتنامه دهخداگیجینه . [ ن َ / ن ِ ] (ص ) به معنی گیج باشد. (فرهنگ جهانگیری ). رجوع به گیج شود.