گردسوزلغتنامه دهخداگردسوز. [ گ ِ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) قسمی لامپا که فتیله ٔ آن گرد است و بر گرد لوله برآمده . چراغ گردسوز که فتیله ٔ آن بر گرداستوانه ای پیچیده است و شعله ٔ مستد
رزم سوزلغتنامه دهخدارزم سوز. [ رَ ] (نف مرکب ) رزم سوزنده . جنگاور. جنگی . (لغات ولف ). آنکه دشمن را در آتش جنگ بسوزد و نابود کند. (فرهنگ فارسی معین ) : وز آن دورتر آرش رزم سوز چو
گردلغتنامه دهخداگرد. [ گ ِ ] (اِ) دور و حوالی . اطراف . (از برهان ). گرد و فراهم ودور چیزی . (آنندراج ). پیرامون . پیرامن : زنی پلشت و تلاتوف و اهرمن کردارنگر نگردی از گرد او ک
گردلغتنامه دهخداگرد. [ گ َ ] (اِ) هندی باستان ورت ، ورتات (چرخیدن )، وخی عاریتی ودخیلی گرد ، منجی گارایی ، پهلوی ورت (گرد، غبار). خاک ، و خاک برانگیخته را خصوصاً گویند. (برهان