خورده پالغتنامه دهخداخورده پا. [ خوَرْ / خُرْ دَ / دِ ] (ص مرکب ) ضعیف . فقیر. گروهی از مردم که کفاف زندگی روزمره را بسختی دارند. خرده پا.
گاردن پارتیلغتنامه دهخداگاردن پارتی . [ دِ ] (انگلیسی ، اِ مرکب ) جشن عمومی . بساط تفریح که در پارکها و باغهای بزرگ بر پا دارند.
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ )ابن یوسف بن قاسم بن صبیح کاتب ، مکنی به ابوجعفر. وی از اهل کوفه و متولی رسائل مأمون بود و برادر وی قاسم بن یوسف مدّعی بود که از بنی عجل
بار گرفتنلغتنامه دهخدابار گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) بار از گرده ٔ ستور پایین آوردن . (ناظم الاطباء: بار). رجوع به آنندراج شود. || قبول حمل باری از شهری به شهری ، یا از محلی ب
خرلغتنامه دهخداخر. [ خ َ ] (اِ) حیوانی است که آنرا بعربی حمار اهلی گویند. اگر کسی را عقرب گزیده باشد، باید که به آواز بلند بگوش خر بگوید که مرا عقرب گزیده است و واژگونه بر او
لوفلغتنامه دهخدالوف . (ع اِ) پیلگوش . گیاهی است و در مصر بسیار روید. چون لوف را با شراب آشامند محرک باه بود و اگر بیخ وی در بدن مالند افعی نگزد و از خوردن لوف خلط غلیظ زاید. آذ
غاریقونلغتنامه دهخداغاریقون . (معرب ، اِ) یکی از اجزای مسهل است و آن دو قسم می باشد: نر و ماده . گویند ماده ٔ آن بهتر است و تریاق همه ٔ زهرهاست ؛ و در مؤیدالفضلا به این معنی با زا