گویلغتنامه دهخداگوی . (اِ) گلوله ای که از چوب سازند و با چوگان بازند. (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). گوی چوگان بازی . (صحاح الفرس ) (بحر الجواهر) (فرهنگ شعوری ). مقابل
گویلغتنامه دهخداگوی . [ گ َ وِ] (اِخ ) دهی است از دهستان میان جام بخش تربت جام شهرستان مشهد. واقع در 12هزارگزی جنوب باختری تربت و 1000گزی شمال مالرو عمومی تربت جام به طیبات (تا
تازه رویلغتنامه دهخداتازه روی . [ زَ / زِ ] (ص مرکب ) کسی که رویش مانند گل باطراوت باشد و لطیف و شادمان و مسرور و متبسم و خندان .(ناظم الاطباء). گشاده روی . مسرور. شادان . مهربان .
چوگانلغتنامه دهخداچوگان . [ چ َ / چُو ] (اِ مرکب )(از: چوب + گان ، پسوند نسبت ) در پهلوی چوپگان ، چوپگان ، چوبکان ، معرب آن صولجان است و کلمه ٔ فرانسوی شیکان از فارسی مأخوذ است
شش اندازلغتنامه دهخداشش انداز. [ ش َ / ش ِ اَ ] (نف مرکب ) نراد و کسی که نرد بازی کند. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). || کسی که شش بجول بازی نماید. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جها
شش اندازیلغتنامه دهخداشش اندازی . [ ش َ / ش ِ اَ ] (حامص مرکب ) عمل شش انداز؛ یعنی کسی که شش گوی مدور در هوا اندازد...
سرد گفتنلغتنامه دهخداسرد گفتن . [ س َ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) درشت و ناسزا گفتن . دشنام گفتن : و این مهتران را که رنجه نیارستندی داشتن دشنام دادندی و سرد گفتندی و خیو بر رویشان انداختن