گوییالغتنامه دهخداگوییا. (ق ) منقول از فعل به معنی گویا. به معنی گویا باشد. (فرهنگ شعوری ج 2 ص 315) (آنندراج ). و بیشتر برای تشبیه استعمال میشود. (غیاث اللغات ). گوئی . گویی . گو
گوییافرهنگ فارسی عمید / قربانزادهپنداری؛ مانند اینکه؛ شاید. Δ گاهی الفی در آخر گویی میآورند که شاید برای وزن شعر بوده: ◻︎ گوییا باور نمیدارند روز داوری / کاین همه قلب و دغل در کار داور
غدزلغتنامه دهخداغدز. [ غ ُ ] (اِ) گل آفتاب گردان : تمام چشم به آن آفتاب روی شدم به بوستان نگه گوییا شکوفه ٔ غدز.(از لسان العجم شعوری ).
بینیلغتنامه دهخدابینی . (صوت ) مأخوذ از ماده ٔ مضارع دیدن (مانند گویی و گوییا و دیگر قیدها و اصوات مأخوذ از فعل ) بمعنی چه بسیار خوب را فرهنگ شعوری در بی بی آورده و آن را صورت