گوگرچین لولغتنامه دهخداگوگرچین لو. [ گ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کله یوز بخش مرکزی شهرستان میانه . واقع در 22هزارگزی جنوب میانه و 14هزارگزی شوسه ٔ میانه به زنجان .کوهستانی و معتدل
گورچین لولغتنامه دهخداگورچین لو. [ گ ُ وُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سراسکند شهرستان تبریز که در 18 هزارگزی جنوب باختری سراسکند و 12 هزارگزی شوسه ٔ سراسکند به سیاه چمن واقع است . کوه
گوگرچینلغتنامه دهخداگوگرچین . [ گ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نیر بخش مرکزی شهرستان اردبیل . واقع در 37هزارگزی باختر اردبیل و 12هزارگزی شوسه ٔ تبریز به اردبیل . کوهستانی و معتدل و
گورچینلغتنامه دهخداگورچین . [ گ ُ وَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اوجان بخش بستان آباد شهرستان تبریز که در 10 هزارگزی شمال بستان آباد و در مسیر شوسه ٔ اردبیل به بستان آباد واقع شده
گورچینلغتنامه دهخداگورچین . [ گ ُ وَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مواضعخان بخش ورزقان شهرستان اهر که از لحاظ اداری تابع بخش بستان آباد شهرستان تبریز است . کوهستانی و معتدل است . سکن
گورچین قلعهلغتنامه دهخداگورچین قلعه . [ گ ُ وَ ق َ ع َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان انزل بخش حومه ٔ شهرستان ارومیه واقع در 62 هزارگزی شمال خاوری ارومیه و 15 هزارگزی خاور شوسه ٔ سلماس به
گورچین لولغتنامه دهخداگورچین لو. [ گ ُ وُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سراسکند شهرستان تبریز که در 18 هزارگزی جنوب باختری سراسکند و 12 هزارگزی شوسه ٔ سراسکند به سیاه چمن واقع است . کوه
گوهرلغتنامه دهخداگوهر.[ گ َ / گُو هََ ] (اِ) مروارید است که به عربی لؤلؤ خوانند و مطلق جواهر را نیز گفته اند. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (بهار عجم ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (ف
کبریتلغتنامه دهخداکبریت . [ ک ِ ] (ع اِ) چوب کوچک و باریکی که در نوک آن گوگرد باشد. (ناظم الاطباء). فارسیان خسی را گویند که به آب گوگرد تر کرده خشک سازند و به اندک گرمی آتش گیرد
طبریهلغتنامه دهخداطبریه . [ طَ ب َ ری ی َ ] (اِخ ) (دریاچه ٔ...) دریاچه ٔ بزرگی است در قسمت شمالی فلسطین در حدود دو ولایت بیروت و سوریه و از انتشار نهر اردن (به نام دیگر شریعه )
غواصلغتنامه دهخداغواص . [ غ َوْ وا ] (ع ص ) به دریا فروشونده به طلب مروارید.(منتهی الارب ) (آنندراج ).مبالغه ٔ غائص . (مجمل اللغة). بلک خورنده . ج ، غواصون . (مهذب الاسماء). گوه