گوهرخیزلغتنامه دهخداگوهرخیز. [ گ َ / گُو هََ ] (نف مرکب ) که گوهر از آن خیزد. که از آن گوهر برآید. که از آن گوهر به دست آید.
گوهربینلغتنامه دهخداگوهربین . [ گ َ / گُو هََ ] (نف مرکب ) بیننده ٔ گوهر. گوهرشناس . مجازاً که نیک را از بد تمیز دهد : عیب تست ار چشم گوهربین نداری ورنه ماهریک اندر بحر معنی گوهر ی
گوهرخیزلغتنامه دهخداگوهرخیز. [ گ َ / گُو هََ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان زنگی آباد بخش مرکزی شهرستان کرمان . واقع در 38هزارگزی شمال باختری کرمان و 5هزارگزی شمال راه فرعی زرند ب
گوهرریزلغتنامه دهخداگوهرریز. [ گ َ / گُو هََ ] (نف مرکب ) ریزنده ٔ گوهر. کسی که جواهر نثار کند. (ناظم الاطباء). پاشنده ٔ جواهرات . پخش کننده ٔ گوهر. گوهرپاش .
گوهرخیزلغتنامه دهخداگوهرخیز. [ گ َ / گُو هََ ] (نف مرکب ) که گوهر از آن خیزد. که از آن گوهر برآید. که از آن گوهر به دست آید.
گوهربینلغتنامه دهخداگوهربین . [ گ َ / گُو هََ ] (نف مرکب ) بیننده ٔ گوهر. گوهرشناس . مجازاً که نیک را از بد تمیز دهد : عیب تست ار چشم گوهربین نداری ورنه ماهریک اندر بحر معنی گوهر ی
گوهرخیزلغتنامه دهخداگوهرخیز. [ گ َ / گُو هََ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان زنگی آباد بخش مرکزی شهرستان کرمان . واقع در 38هزارگزی شمال باختری کرمان و 5هزارگزی شمال راه فرعی زرند ب
گوهرریزلغتنامه دهخداگوهرریز. [ گ َ / گُو هََ ] (نف مرکب ) ریزنده ٔ گوهر. کسی که جواهر نثار کند. (ناظم الاطباء). پاشنده ٔ جواهرات . پخش کننده ٔ گوهر. گوهرپاش .