گوهربرانلغتنامه دهخداگوهربران . [ گ َ / گُو هََ ب َ] (اِخ ) یکی از رودخانه های مازندران است که از دامنه ٔ شمالی کوههای البرز سرچشمه گیرد و به دریای خزرریزد. (مازندران و استراباد راب
گوهربارانلغتنامه دهخداگوهرباران . [ گ َ / گُو هََ ] (اِخ ) زاینده رود که یکی از رودهایی است که در دریای خزر میریزد به گفته ٔ رابینو: در مصب سه شعبه میشود. شعبه ٔ وسطای آن گوهرباران ن
گوربانلغتنامه دهخداگوربان . (اِ مرکب ) مَقْبری ّ. (صراح ) (منتهی الارب ). محافظ گور. حافظ و نگاهبان قبور. پاسبان قبور. خادم قبرستان یا مقبره : یکی بنده باشم روان تو راپرستش کنم گو
گورپرانلغتنامه دهخداگورپران . [ پ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رهال بخش حومه ٔ شهرستان خوی واقع در 28 هزارگزی جنوب باختری خوی و 8500 گزی شمال باختری شوسه ٔ خوی به سلماس . کوهستانی
گوهربینلغتنامه دهخداگوهربین . [ گ َ / گُو هََ ] (نف مرکب ) بیننده ٔ گوهر. گوهرشناس . مجازاً که نیک را از بد تمیز دهد : عیب تست ار چشم گوهربین نداری ورنه ماهریک اندر بحر معنی گوهر ی
گوهربارانلغتنامه دهخداگوهرباران . [ گ َ / گُو هََ ] (اِخ ) زاینده رود که یکی از رودهایی است که در دریای خزر میریزد به گفته ٔ رابینو: در مصب سه شعبه میشود. شعبه ٔ وسطای آن گوهرباران ن
گوهرگرلغتنامه دهخداگوهرگر. [ گ َ /گُو هََ گ َ ] (ص مرکب ) گوهرساز. گوهرشناس . سازنده وصانع گوهر. (بهار عجم ): کسی که گوهر را حکاکی کند یا در رشته کشد. (از بهار عجم ) (آنندراج ). ج
گرلغتنامه دهخداگر. [ گ َ ] (پسوند) مرادف گار باشد، همچون : آموزگار و آموزگر که از هر دو معنی فاعلیت مفهوم میگردد. (برهان ). استعمال این لفظ در چیزی کنند که جعل جاعل را تصرف در