گونلغتنامه دهخداگون . (اِ) رنگ و لون ، چه گلگون ، گلرنگ را گویند. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ) : سموم خشمش اگر برفتد به کشور روم نسیم لطفش اگر بگذرد به کشور زنگ ز ساج باز ندانند رومیان را گون ز عاج باز ندانند زنگیان را رنگ .<br
گونلغتنامه دهخداگون . [ گ َ وَ ] (اِ) بوته ای است خاردار. (بهارعجم ). و در مغز ساقه ٔ آن صمغی است سفیدرنگ که چون در آخر بهار بر جدار ساقه بریدگی و خراشی ایجاد کنند صمغ مذکور با فشار از ساقه بیرون می آید و آن را کتیرا میگویند. (از گیاه شناسی گل گلاب ص 221) <s
گونلغتنامه دهخداگون . [ گ َ وَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان کنارک شهرستان چاه بهار. واقع در 68000 گزی شمال باختری چاه بهار و 17000 گزی شمال راه مالرو چاه بهار به جاسک . سکنه ٔ آن 45 تن اس
گونلغتنامه دهخداگون . [ گ ُ وِ ] (اِخ ) نام شهری است از شهرهای فارس . (برهان قاطع). این کلمه در فارسنامه ٔ ابن البلخی و معجم البلدان و حدودالعالم نیامده و ظاهراً مصحف «گور» = جور (معرب ) است که نام قدیم فیروزآباد باشد. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ).
گونفرهنگ فارسی عمیدگیاهی خاردار با ساقههای ستبر و شاخههای بلند و انبوه و گلهای سرخ، بنفش، سفید یا زرد کمرنگ که از آن کتیرا میگیرند؛ دهله.
قانون جابهجایی وینWien displacement lawواژههای مصوب فرهنگستانقانونی که بنابر آن حاصلِضرب دمای مطلق جسم سیاه و طولِموج شدت تابش بیشینة آن مقداری ثابت است نیز: قانون جابهجایی displacement law
کمربندهای وان آلنVan Allen beltsواژههای مصوب فرهنگستاندو کمربند تابشی، دورتادور زمین، حاوی ذرات باردار به دامافتاده
نیروی واندِروالسvan der Waals forceواژههای مصوب فرهنگستاننیروی ربایشی بین دو اتم یا دو مولکول که در نتیجۀ برهمکنش دوقطبی ـ دوقطبی به وجود میآید
کمربند تابش وانآلِنVan Allen radiation beltواژههای مصوب فرهنگستانیکی از کمربندهای تابشی یونی قوی در فضای پیرامون زمین که از ذرات باردار انرژی بهدامافتاده در میدان زمینمغناطیسی تشکیل شده است
گونه گونهلغتنامه دهخداگونه گونه . [ن َ / ن ِ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) رنگارنگ . (انجمن آرای ناصری ذیل ماده ٔ گون ). گوناگون . لونالون . ملون به الوان . از هر لون . از هر رنگ . رنگهای مختلف : ز هر گونه گونه
گونه گونلغتنامه دهخداگونه گون . [ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) به معنی گوناگون که رنگارنگ باشد. (برهان قاطع). رنگهای مختلف و رنگارنگ . (ناظم الاطباء). لونالون . ملون به الوان . همه رنگ . رنگ به رنگ . از لون دیگر : تنش سیم و شاخش ز یاقوت و زر<
گونهلغتنامه دهخداگونه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) عارض و رخساره که به عربی خد گویند. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری ). مجازاً رخسار و چهره را گویند. (انجمن آرا). هریک از برجستگی دو جانب روی آدمی . (یادداشت مؤلف ). دو طرف صو
گونستهلغتنامه دهخداگونسته . [ ن َ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) مصحف کونسته . از: گون + استه . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). هر طرف سرین و کفل را گویند. (برهان ) (آنندراج ). رجوع به کونسته شود.
گونهلغتنامه دهخداگونه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) عارض و رخساره که به عربی خد گویند. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری ). مجازاً رخسار و چهره را گویند. (انجمن آرا). هریک از برجستگی دو جانب روی آدمی . (یادداشت مؤلف ). دو طرف صو
گون دوشمینلغتنامه دهخداگون دوشمین . [ م ِ ی َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دیجویجین بخش مرکزی شهرستان اردبیل . واقع در 16هزارگزی باختری اردبیل و 3 هزارگزی خیاو به اردبیل . کوهستانی و هوای آن معتدل و سکنه ٔ آن <span class="hl" dir="lt
گون گنبدلغتنامه دهخداگون گنبد. [ گُم ْ ب َ ] (اِخ ) بنا به روایت بیهقی یکی از محلات اصفهان بوده است . (تتمه ٔ صوان الحکمه ص 58 و 51).
گون آبادلغتنامه دهخداگون آباد. [ گ َ وَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان بهرآسمان بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت . واقع در 36000 گزی جنوب ساردوئیه و 14000 گزی جنوب راه مالرو بافت به ساردوئیه . سکنه ٔ آن 12</
گون بانلغتنامه دهخداگون بان . [ گ َ وَم ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دینور بخش صحنه ٔ شهرستان کرمانشاهان . واقع در 31000 گزی شمال باختر صحنه و 2000 گزی خاور شوسه ٔ کرمانشاه به سقز. کوهستانی و هوای آن سردسیر و سکنه ٔ آن <span cla
گلگونلغتنامه دهخداگلگون . [ گ ُ ] (ص مرکب ) سرخ رنگ ، چه گل به معنی سرخ و گون رنگ و لون را گویند. (برهان )(غیاث ). گلرنگ . (انجمن آرا) (آنندراج ) : از آب جوی هر ساعت همی بوی گلاب آیددر او شسته ست پنداری نگار من رخ گلگون . رودکی .همی
درکرگونلغتنامه دهخدادرکرگون . [ دَ ک َ ] (اِخ ) دهی است ازدهستان نمداد بخش کهنوج شهرستان جیرفت واقع در 100 هزارگزی شمال خاوری کهنوج و 4 هزارگزی جنوب راه مالرو کهنوج به ریگان ، با 100 تن سکنه . آ
دژم گونلغتنامه دهخدادژم گون . [ دُ ژَ / دِ ژَ ] (ص مرکب ) تیره گون . سیاه فام : تا بود چون روی رومی روز تابان و سپیدتا بود چون روی زنگی شب دژم گون و نفام . فرخی .و رجوع به دژم شود.
دشتگونلغتنامه دهخدادشتگون . [ دَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) مانند دشت . دشت مانند. || اصطلاحاً، پهنه ای از زمین که بسبب فرسایش تقریباً به صورت دشت درآمده است . تشکیل آن به علت فرسایش ناشی از رودخانه ها و باران است که آنقدر ادامه می یابد تا تقریباً تمام بلندیهای بالنسبه کم مقاومت سائیده شوند. (دائرةا
دگرگونلغتنامه دهخدادگرگون . [ دِ گ َ گو ] (ص مرکب ، ق مرکب ) دگرگونه . دیگرگون . دیگرگونه . تغییر حال یافته . (از برهان ) (ازآنندراج ) (از لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). متغیر شده و تبدیل شده . (ناظم الاطباء). متغیر. (یادداشت مرحوم دهخدا). از حال بگشته . دگرسان . منقلب :