گوش پیچیدنلغتنامه دهخداگوش پیچیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) تابیدن گوش . میان دو انگشت شست و اشاره ، گرفتن گوش کسی و گرداندن ، تأدیب و سیاست و مجازات او را.
گوش پیچیدهلغتنامه دهخداگوش پیچیده .[ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) کنایه از گوشمال داده . (انجمن آرا). کنایه از آگاهانیده شده ، و لهذا بر شاگرد اطلاق کنند. (آنندراج ). گوشمال داده و سیاست شد
پیچیده گوشلغتنامه دهخداپیچیده گوش . [ دَ / دِ ] (ص مرکب ) که گوش وی پیچانده باشند توبیخ را : به ذل غریبان بیمارتوش به اشک یتیمان پیچیده گوش .نظامی .
فزوندادampclusionواژههای مصوب فرهنگستانپیچیدن یا پژواک صدا در گوش که ناشی از مجموع بهرۀ تقویتی (amplification gain) و اثر انسداد سمعک است
تافتنلغتنامه دهخداتافتن . [ ت َ ] (مص ) گردانیدن و پیچیدن . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). برگردانیدن و پیچیدن . (ناظم الاطباء). گردانیدن . (فرهنگ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). || کج
پیچلغتنامه دهخداپیچ . (اِ) اسم از مصدر پیچیدن . هر یک از خمهای چیزی بر روی خویش گردیده . گردش . گشت . خمیدگی . کجی . چرخ . ثنی . مطوی . عطف . تاب . خم . تا. انثناء. حلقه . شکن
استکاکلغتنامه دهخدااستکاک . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) انبوه شدن گیاه و پیچیدن و بهم درشدن آن . (منتهی الارب ). بهم درپیچیده شدن گیاه . بهم درشدن مرغزار: استک النبت . (منتهی الارب ). || ک
نمدپیچلغتنامه دهخدانمدپیچ . [ ن َ م َ ] (ن مف مرکب ) در نمد پیچیده . در نمد پوشیده .- نمدپیچ کردن ؛ کسی را لای نمد پیچیدن به نحوی که فریادش به گوش کسی نرسد.