گوش به زنگلغتنامه دهخداگوش به زنگ . [ ب ِ زَ ] (ص مرکب ) متوجه . منتظر. بیوسان .- گوش به زنگ بودن ؛ در انتظار بودن . مراقب و مواظب و متوجه بودن . و نیز رجوع به همین ترکیب در ذیل ترکی
گوش به زنگفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهمتوجه و منتظر امری یا خبری که شاید برسد. گوش به زنگ بودن: [عامیانه، مجاز] متوجه و مراقب و منتظر بودن.
گوشلغتنامه دهخداگوش . (اِ) آلت شنوائی . عضوی که بدان عمل شنیدن انجام گیرد. معروف است ، و به عربی اُذُن گویند. (برهان ). اذن و آلت شنیدن در انسان و دیگر حیوانات و جزء خارجی مجرا
تیز شدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. برنده شدن، براشدن ۲. برانگیخته شدن، گوش به زنگ شدن ۳. گستاخ شدن، بیپروا گشتن ۴. مشتعل شدن، شعلهور شدن، پرلهیب گشتن ۵. پرادویه شدن
هاماورانلغتنامه دهخداهاماوران . [ وَ ] (اِخ ) (از: هاماور (=هماور) [ از عربی «حمیر» نام قبیله ٔ ساکن یمن ] + ان ، پسوند مکان ) به عقیده ٔ نلدکه ، منظورهمان سرزمین غرب ایران است که ع
ناکلغتنامه دهخداناک . (پسوند) پسوند اتصاف است ، پهلوی : ناک . این پسوند با الحاق به اسماء یا به بن کلمات فعلی ، تشکیل صفت میدهد. از این قبیل است : خشمناک ، ترسناک ، دردناک ، شر
ناخوشلغتنامه دهخداناخوش . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص مرکب ) دلتنگ . ناشادمان . آزرده . رنجیده . ناخشنود. ناراضی . (ناظم الاطباء). ناراضی . غمگین . (فرهنگ نظام ). نژند. غمین . ناپدرام