گوشلغتنامه دهخداگوش . (اِ) آلت شنوائی . عضوی که بدان عمل شنیدن انجام گیرد. معروف است ، و به عربی اُذُن گویند. (برهان ). اذن و آلت شنیدن در انسان و دیگر حیوانات و جزء خارجی مجرا
پسر کاکولغتنامه دهخداپسر کاکو. [ پ ِ س َ رِ ] (اِخ ) محمدبن ابوالعباس دشمنزیار کاکویه مکنی به ابی جعفر و ملقب به علاءالدوله از دیالمه ٔ کاکویه صاحب اصفهان و مضافات . وی پسرخال والده
دللغتنامه دهخدادل . [ دِ ] (اِ) قلب و فؤاد. (آنندراج ). قلب که جسمی است گوشتی و واقع در جوف سینه و آلت اصلی و مبداء دَوَران خون است . (ناظم الاطباء). عضو داخلی بدن بشکل صنوبر
گوش به زنگلغتنامه دهخداگوش به زنگ . [ ب ِ زَ ] (ص مرکب ) متوجه . منتظر. بیوسان .- گوش به زنگ بودن ؛ در انتظار بودن . مراقب و مواظب و متوجه بودن . و نیز رجوع به همین ترکیب در ذیل ترکی
انفاسلغتنامه دهخداانفاس . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ نَفَس . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (دهار)(آنندراج ). دمها. رجوع به نفس شود. || دمها. نفسها. روانها. آوازها. سخنها