گوشکلغتنامه دهخداگوشک . [ ش َ ] (اِ مصغر) (مرکب از: گوش + ک پسوند تصغیر و شباهت ) (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). گوش خرد. گوش کوچک . تصغیر گوش باشد که به عربی اذن خوانند. || دو گ
گوشکلغتنامه دهخداگوشک . [ ش َ ] (اِ مصغر) (مرکب از: گوش + ک پسوند تصغیر و شباهت ) (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). گوش خرد. گوش کوچک . تصغیر گوش باشد که به عربی اذن خوانند. || دو گ
گوشکلغتنامه دهخداگوشک . [ گ َ وِ ] (اِ) در تداول مردم جندق ، ته شاخه ٔ درخت خرما بعد از بریدن شاخه . (فرهنگ نظام ).
lugsدیکشنری انگلیسی به فارسیاشکال، پس زدن دهنه اسب، گوشک، گوش پوش، اویزه، دیرک، تیر، ادم کله خر، کودن، قالب زدن، هر عضو جلو امده چیزی، کشیدن و بردن، بزور کشیدن، گنجانیدن
گوشکیلغتنامه دهخداگوشکی . [ ش َ ] (ص نسبی ،ق مرکب ) منسوب به گوشک . در اصطلاح حرف در گوش گفتن واین اکثر محاوره ٔ توران است . (چراغ هدایت ). رجوع به درگوشی و زیرگوشی و بیخ گوشی ذی