گوشزدلغتنامه دهخداگوشزد. [ زَ ] (ن مف مرکب ) کنایه از سخنی و حرفی بود که یک بار دیگر شنیده شده باشد و نیز سخنی باشد که به شخصی بگویند تا وقتی از اوقات دیگر به کار آن شخص یا دیگری
گوشزد کردنلغتنامه دهخداگوشزد کردن . [ زَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به سمع رسانیدن . شنوانیدن . || کمی فهمانیدن . اشاره به امری کردن . تا حدی گفتن چیزی به کسی . (یادداشت مؤلف ). || تذکردادن
گوشزدهلغتنامه دهخداگوشزده . [ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) کنایه از سخنی بود که یک بار به گوش رسیده باشد. (انجمن آرا). گوشزد. رجوع به گوشزد شود.
گوشزد کردنلغتنامه دهخداگوشزد کردن . [ زَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به سمع رسانیدن . شنوانیدن . || کمی فهمانیدن . اشاره به امری کردن . تا حدی گفتن چیزی به کسی . (یادداشت مؤلف ). || تذکردادن
گوشزدهلغتنامه دهخداگوشزده . [ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) کنایه از سخنی بود که یک بار به گوش رسیده باشد. (انجمن آرا). گوشزد. رجوع به گوشزد شود.
سامعة افروزلغتنامه دهخداسامعة افروز. [ م ِ ع َ اَ ] (نف مرکب ) گوشزد. شنیده شده . بگوش خورده : انتشار خبر قتل او در آن ایام که سامعه افروز خاص و عام هر دیار نزدیک و دور شده . (تاریخ گل