گوریدنلغتنامه دهخداگوریدن . [ دَ ] (مص ) آشفته شدن . در هم ریختن ، چنانکه موی سر یا اسباب خانه . (یادداشت مؤلف ).
چوریدنلغتنامه دهخداچوریدن . [ دَ ] (مص ) در تداول مردم خراسان به معنی غارت کردن و چپاول کردن و چپو کردن است .
ژوردنلغتنامه دهخداژوردن . [ دَ ] (اِخ ) شارل بِرشیله . نام فیلسوف فرانسوی متولد در پاریس بسال 1817 و متوفی بسال 1886 م .
گوردینلغتنامه دهخداگوردین . (اِ) گلیم و پلاس . || جامه ٔ پشمین . (برهان ). جامه ای است از پشم تا کمر مانند کپنک ، فقرا و درویشان پوشند. (انجمن آرا)(آنندراج ). صحیح کوردین است . رجوع به کوردین شود.
گوردینلغتنامه دهخداگوردین . [ گُرْ ی َ ] (اِخ ) نام سه تن از امپراتوران روم : 1- گوردی یان نخست که در سال 238 م . دو ماه سلطنت کرد. 2- پسرش گوردی یان دوم که در همین سال پادشاهی کرد. <span class
ورچیدنلغتنامه دهخداورچیدن . [ وَ دَ ] (مص مرکب ) برچیدن . (ناظم الاطباء). جمع کردن بساط. || جمع کردن . فراهم آوردن : لب ورچیدن . پا ورچیدن .
گوریدنیلغتنامه دهخداگوریدنی . [ دَ ] (ص لیاقت ) آنچه قابل گوریدن است . آنچه تواند بگورد. (یادداشت مؤلف ).
بهم گوریدنلغتنامه دهخدابهم گوریدن . [ ب ِهََ دَ ] (مص مرکب ) در یکدیگر داخل شدن . بهم آمیختن چنانکه جدا کردن دشوار و یا ناممکن بود:... نخ ها: ابریشم ها گوریده است . کارها بهم گوریده است . (یادداشت بخط مؤلف )؛ نخ ها بهم شوریده و درهم برهم شده است .
افرنجاملغتنامه دهخداافرنجام . [ اِ رِ ] (ع مص ) از بیرون سوخته گوریدن گوشت و بریان شدن آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
گوریدگیلغتنامه دهخداگوریدگی .[ دَ / دِ ] (حامص ) صفت گوریده . درهم وبرهمی . پریشانی . (یادداشت مؤلف ). رجوع به گوریده و گوریدن شود.
گوریدنیلغتنامه دهخداگوریدنی . [ دَ ] (ص لیاقت ) آنچه قابل گوریدن است . آنچه تواند بگورد. (یادداشت مؤلف ).
بهم گوریدنلغتنامه دهخدابهم گوریدن . [ ب ِهََ دَ ] (مص مرکب ) در یکدیگر داخل شدن . بهم آمیختن چنانکه جدا کردن دشوار و یا ناممکن بود:... نخ ها: ابریشم ها گوریده است . کارها بهم گوریده است . (یادداشت بخط مؤلف )؛ نخ ها بهم شوریده و درهم برهم شده است .