گورگالغتنامه دهخداگورگا. [ گ َ وُ ] (مغولی ، اِ) به مغولی کوس و طبل باشد، و آن را گورگه نیز گویند. (آنندراج ) (فرهنگ وصاف ). رجوع به گورگه شود.
پورالغتنامه دهخداپورا. (اِخ ) پایتخت گدروزی که اسکندر آن را فتح کرد. این شهر را با فهرج کنونی تطبیق میکنند. (ایران باستان پیرنیا ج 3 ص 1859).
ژورالغتنامه دهخداژورا. (اِخ ) نام یکی از ایالات فرانسه ، دارای سه ولایت و 32 بخش و 585 دهستان و 220800 تن سکنه .
ژورالغتنامه دهخداژورا. [ ژُ ] (اِخ ) اتین . نام نقاش فرانسوی . مولد وِرْمانتون بسال 1699 و وفات بسال 1789 م .
گورگانلغتنامه دهخداگورگان . (ص مرکب ) به معنی کسی که لایق عیش و عشرت باشد، چه گور به معنی عیش و عشرت و شراب است و گان به معنی لایق و سزاوار. (غیاث ) (آنندراج ).
گورگانلغتنامه دهخداگورگان .(اِخ ) لقب شاه تیمور، و هر پادشاه جلیل القدر را گورگان گویند. (غیاث ) (آنندراج ). رجوع به گورکان شود.
گورگاهلغتنامه دهخداگورگاه . (اِ مرکب ) گور. قبر. گورجای : که این قادسی گورگاه من است کفن جوشن و خون کلاه من است . فردوسی .وگر نابرومند راهی بودوگر بر زمین گورگاهی بود. فردوسی .زمین عجم گورگاه کی است
گورگهلغتنامه دهخداگورگه . [ گ َ وُ گ َ / گ ِ ] (مغولی ، اِ) به مغولی کوس و طبل باشد. و آن را گورگا نیز گویند. (از آنندراج ) : سپه کار پیکار برساختندگورگه زده سورن انداختند. شرف الدین علی یزدی (از آنندراج ).
گورگانلغتنامه دهخداگورگان . (ص مرکب ) به معنی کسی که لایق عیش و عشرت باشد، چه گور به معنی عیش و عشرت و شراب است و گان به معنی لایق و سزاوار. (غیاث ) (آنندراج ).
گورگانلغتنامه دهخداگورگان .(اِخ ) لقب شاه تیمور، و هر پادشاه جلیل القدر را گورگان گویند. (غیاث ) (آنندراج ). رجوع به گورکان شود.
گورگاهلغتنامه دهخداگورگاه . (اِ مرکب ) گور. قبر. گورجای : که این قادسی گورگاه من است کفن جوشن و خون کلاه من است . فردوسی .وگر نابرومند راهی بودوگر بر زمین گورگاهی بود. فردوسی .زمین عجم گورگاه کی است