گردمهرهلغتنامه دهخداگردمهره . [ گ ِ م ُ رَ / رِ ] (ص مرکب ) گردوغند. دارای مهره ٔ گرد. درچیده اندام : به ماه چهره بودی رشک زهره به رنگ و قد سفید و گردمهره .کاتبی .
گردمهلغتنامه دهخداگردمه . [ گ ِ م َه ْ ] (اِ مرکب ) مخفف گردماه . گردماه . ماه تمام . بدر : با رخی رخشان چون گردمهی بر فلکی بر سماوات عُلی برشده زیشان لهبی . منوچهری .رجوع به گرد
اَستودانastudan/ astodanواژههای مصوب فرهنگستانگوردخمهای که تدفین در آن مبتنی بر سنتهای دین زرتشت بوده است
آرامگاه صخرهایrock-cut tomb, sepultureواژههای مصوب فرهنگستانگوری که در سنگ یا صخره کنده شده باشد متـ . گوردخمه
گردمهرهلغتنامه دهخداگردمهره . [ گ ِ م ُ رَ / رِ ] (ص مرکب ) گردوغند. دارای مهره ٔ گرد. درچیده اندام : به ماه چهره بودی رشک زهره به رنگ و قد سفید و گردمهره .کاتبی .