گورخوانلغتنامه دهخداگورخوان . [ خوا / خا] (نف مرکب ) مقری . قاری قبرستان . قرآن خوان . کسی که بر سر گور قرآن خواند. (یادداشت مؤلف ) : حلوا سه چار صحن شب جمعه چند باربهر ریا به خان
گورخوانفرهنگ انتشارات معین(خا) (ص فا.) = گورخواننده : 1 - آن که بر سر قبر قرآن خواند؛ قاری قرآن بر گور مرده . 2 - آن که بر سر قبر تلقین میت کند؛ ملقن .
گورخوانفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. آنکه در گورستان بر سر گور مردگان قرآن بخواند: ◻︎ حلوا سه چار صحن شب جمعه چند بار / بهر ریا به خانهٴ هر گورخوان شود (سعدی۳: ۹۵۷).۲. کسی که هنگام دفن مِیّت تل
گوراوانلغتنامه دهخداگوراوان . (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان اهر واقع در 28 هزارگزی خاوری اهر و 1500 گزی شوسه ٔ اهر به خیاو. کوهستانی و معتدل است . سکنه ٔ آن 120
گوراوانلغتنامه دهخداگوراوان . (اِخ ) دهی است از دهستان خانمرود بخش هریس شهرستان اهر واقع در 5 هزارگزی شمال هریس و 24 هزارگزی شوسه ٔ تبریز به اهر. جلگه و معتدل است . سکنه ٔ آن 561 ت
گورخانلغتنامه دهخداگورخان . (اِخ ) لقب بهرام گور. (از برهان ) : با عبرت گورخانه ٔ جان در عشرت گورخان چه باشی ؟ خاقانی .گور از پیش و گورخان از پس گور و بهرام گور و دیگر کس . نظامی
موتیلغتنامه دهخداموتی . [ م َ تا ] (ع ص ، اِ) ج ِ مَیِّت . (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن جرجانی ص 97) (ناظم الاطباء) (السامی فی الاسامی ). مردگان . (غیاث ) (آنندراج ) : احیای مو
قاریلغتنامه دهخداقاری . (ع ص ) (از ریشه ٔ قری ) ده نشین . باشنده ٔ ده . فرودآینده در ده .(منتهی الارب ). روستائی . ضد بادی . (ناظم الاطباء): جأنی کل قار و باد. (منتهی الارب ) (
خوانلغتنامه دهخداخوان . [ خوا / خا ] (نف مرخم )مخفف خواننده و همواره بصورت مرکب استعمال میشود.- آفرین خوان ؛ آنکه تحسین کند. آنکه آفرین گوید : نظامی چو دولت در ایوان اوشب و روز
صحنلغتنامه دهخداصحن . [ ص َ ] (ع اِ)میان سرای و ساحت آن . قَرعاء. (منتهی الارب ). میان سرای . (مهذب الاسماء). صحن خانه . صحن سرای . باعة الدّار. (منتهی الارب ). ساحت دار. ج ، ص