گه مال کردنلغتنامه دهخداگه مال کردن . [ گ ُه ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به گه آلودن . || نیک نشستن . پاکیزه نکردن . پلیدی نیک نزدودن .
گه ماللغتنامه دهخداگه مال . [ گ ُه ْ ] (نف مرکب ) که گه مالد. که به پلیدی آلوده کند. || (ن مف مرکب ) مالیده به گه . آلوده به پلیدی .
گه مالیلغتنامه دهخداگه مالی . [ گ ُه ْ ] (حامص مرکب ) عمل گه مال . || مجازاً نیک نشستن جامه یا ظروف و جز آن . پلیدی از چیزی نیک نزدودن .
گهماللغتنامه دهخداگهمال . [ گ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جانکی بخش سردگان شهرستان شهرکرد. واقع در 6 هزارگزی شمال باختر لردگان ، متصل به راه عمومی گهمال به لردگان . محلی کوهستان
گمالواژهنامه آزادسگ نر و درشت هیکل.این کلمه لکی است سگ یک کلمه کردی به معنی سگ نر از گَم به معنای گاز است در لری ، گمال به معنای گازگیر است و سگ را میگویند سگ
گرفتنلغتنامه دهخداگرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ](مص ) از ریشه ٔ پارسی باستان گرب اگاربایام (اتخاذکردن ، گرفتن )، ریشه ٔ اوستایی گراب ژریونایتی ، پهلوی گرفتن ، هندی باستان گرابه ، کردی گر
کفلغتنامه دهخداکف . [ ک َف ف / ک َ ] (ع اِ) پنجه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (ترجمان القرآن ) (مهذب الاسماء) (زمخشری ) (غیاث ). دست ، یا دست تابند دست ، گویند «مد الیه کفَ
مشفقلغتنامه دهخدامشفق . [ م ُ ف ِ ] (ع ص ) مهربان و نصیحت گر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مهربانی کننده . (آنندراج ) (غیاث ).خیرخواه : باش از برای رعیت پدر مشفق . (تاریخ بیهق
برشدنلغتنامه دهخدابرشدن . [ ب َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بالا رفتن . بالا شدن . (آنندراج ). ببالا رفتن . بالا گرفتن . بلندشدن . صعود کردن . صعود. ارتقاء. سمود. (منتهی الارب ).تصعد. (ت
درهلغتنامه دهخدادره . [ دِرْ رَ / رِ ] (اِ) دِرَّة. تازیانه . پوستی چند باشد باریک که برهم بدوزند یا برهم ببافند و گناهکاران را بدان تنبیه سازند و گاه باشد که دهل و نقاره را بد