گهربارلغتنامه دهخداگهربار. [ گ ُ هََ ] (نف مرکب ) مخفف گوهربار. || مجازاً گریان : کنونم می جهد چشم گهربارچه خواهم دید بسم اﷲ دگر بار. نظامی .عاشقان زمره ٔ ارباب امانت باشندلاجرم چشم گهربار همان است که بود. ح
گهربارفرهنگ نامها(تلفظ: gohar bār) (= گوهربار ، گوهرافشان) ؛ (به مجاز) اشک بار ، گریان ؛ (در قدیم) (به مجاز) شیوا و رسا.
یاربورلغتنامه دهخدایاربور. (ترکی ، اِ) اسم ترکی فودنج است . (فهرست مخزن الادویه ). یارپوز. رجوع به فودنج و پونه شود.
حیربیرلغتنامه دهخداحیربیر. [ ح ِ رِ ب ِ رِ / ح ِ رَ ب ِ رَ ] (ع اِ مرکب ، از اتباع ) مانند حوربور است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به حوربور شود.
گهربارانلغتنامه دهخداگهرباران . [ گ ُ هََ ] (اِخ ) نام پاسگاه مرزبانی کشور و شعبه ٔ شیلات جزیره ٔ میانکاله است . این محل در 15هزارگزی باختر امیرآباد واقع است و سکنه ٔ آن افراد پاسگاه و کارگران شیلات می باشند. آب آن از چاهی که در 500</sp
گهرباری کردنلغتنامه دهخداگهرباری کردن . [ گ ُهََ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مخفف گوهرباری کردن . در افشاندن . درافشانی کردن . گوهر ریختن . || کنایه از گریه کردن . (بهار عجم ) (آنندراج ). سرشک باریدن . || کنایه از سخن خوب گفتن . (بهار عجم ) (آنندراج ). نغز و فصیح سخن گفتن . رسائی و بلاغت داشتن .
بارفرهنگ فارسی عمید۱. = باریدن۲. بارنده؛ ریزنده؛ پاشنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آتشبار، اشکبار، خونبار، گهربار، مُشکبار، مرواریدبار.
آب حسرتلغتنامه دهخداآب حسرت . [ ب ِ ح َ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اشک : بگذاشتند ما را در دیده آب حسرت گریان چو در قیامت چشم گناهکاران . سعدی .هر می لعل کز آن دست بلورین ستدیم آب حسرت شد و در چشم گهربار بماند.<p class="aut
بادرفتارلغتنامه دهخدابادرفتار. [ رَ ] (ص مرکب ) اسبی که مثل باد تیز رود. (آنندراج ). کسی که تند و بسرعت چون باد رود یا دود : چنین گویند کاسب بادرفتارسقط شد زیر آن گنج گهربار. نظامی .گوری برخاست ، براق سیرت ، برق صورت ، بادرفتار. (سندب
الهی دیلمیلغتنامه دهخداالهی دیلمی . [ اِ لا ی ِ دَ ل َ ] (اِخ ) امیر فرامرز از اولاد دیالمه . شاعر بود. این بیت از اوست :آرزو دارم از آن لعل گهربار التفات ای خوشا حال کسی کو یابد از یار التفات . (از تذکره ٔ روز روشن ص 66).و رجو
گهربارانلغتنامه دهخداگهرباران . [ گ ُ هََ ] (اِخ ) نام پاسگاه مرزبانی کشور و شعبه ٔ شیلات جزیره ٔ میانکاله است . این محل در 15هزارگزی باختر امیرآباد واقع است و سکنه ٔ آن افراد پاسگاه و کارگران شیلات می باشند. آب آن از چاهی که در 500</sp
گهرباری کردنلغتنامه دهخداگهرباری کردن . [ گ ُهََ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مخفف گوهرباری کردن . در افشاندن . درافشانی کردن . گوهر ریختن . || کنایه از گریه کردن . (بهار عجم ) (آنندراج ). سرشک باریدن . || کنایه از سخن خوب گفتن . (بهار عجم ) (آنندراج ). نغز و فصیح سخن گفتن . رسائی و بلاغت داشتن .