گندیدهلغتنامه دهخداگندیده . [ گ َ دی دَ / دِ ] (ن مف ) گنده . بدبو. متعفن . مسنون . فَرْغَند. بوناک . بویناک : دیگر روز روی او آماس کرد و آب گندیده از گوش و بینی او جاری شد. (قصص الانبیاء منسوب به محمد جویری ص
ندیدهلغتنامه دهخداندیده . [ ن َ دی دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) دیده نشده . رؤیت ناشده . نادیده . پنهان از نظر. نامرئی : خدای ندیده . || (ق مرکب ) بی آنکه ببیند. بدون رؤیت .- ندیده خریدن ؛ بی مشاهده و معاینه و دیدن خریدن . || (ن مف
ندیدةلغتنامه دهخداندیدة. [ ن َ دَ ] (ع اِ) تأنیث ندید، به معنی همتا و مانند. (منتهی الارب ). ج ، ندائد. رجوع به ندید شود.
نضیدةلغتنامه دهخدانضیدة.[ ن َ دَ ] (ع اِ) بالش . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). وسادة. (اقرب الموارد) (المنجد) (متن اللغة). ج ، نضائد. || آنچه پر کرده شود از رخت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آنچه انباشته شود از متاع . (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغة). ج ، نضائد.
نضیضةلغتنامه دهخدانضیضة. [ ن َ ض َ ] (ع اِ) باران . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). باران اندک . (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). باران قلیل یا ضعیف . (از متن اللغة). ج ، انضة، نضائض . || ابرهای سست . السحابة الضعیفة. (متن اللغة). || باد که آب آرد یا بادسست . (آنندراج ) (از ناظم الاطبا
گندیدهلغتنامه دهخداگندیده . [ گ َ دی دَ / دِ ] (ن مف ) گنده . بدبو. متعفن . مسنون . فَرْغَند. بوناک . بویناک : دیگر روز روی او آماس کرد و آب گندیده از گوش و بینی او جاری شد. (قصص الانبیاء منسوب به محمد جویری ص
گندیدهلغتنامه دهخداگندیده . [ گ َ دی دَ / دِ ] (ن مف ) گنده . بدبو. متعفن . مسنون . فَرْغَند. بوناک . بویناک : دیگر روز روی او آماس کرد و آب گندیده از گوش و بینی او جاری شد. (قصص الانبیاء منسوب به محمد جویری ص
ناگندیدهلغتنامه دهخداناگندیده . [ گ َ دی دَ /دِ ] (ن مف مرکب ) سالم . بی عیب . گنده ناشده . که خرابی و فساد در آن راه نیافته است . که بدبوی ناشده است .