گندکلغتنامه دهخداگندک . [ گ َ دَ ] (اِخ ) قریه ای است در چهار فرسنگ و نیمی میانه ٔ جنوب و مشرق رام هرمز [ در فارس ] . (از فارسنامه ٔ ناصری گفتار دوم ص 216).
گندکلغتنامه دهخداگندک . [ گ ُ دَ ] (اِ) در لغت فرس اسدی چ اقبال در حاشیه ٔ ص 439 ذیل واژه ٔ غوزه آمده : گوزه ٔ پنبه باشد و گندک نیز گویند و به تازی جوزی خوانند. در قم گندل به ای
گندکلغتنامه دهخداگندک . [ گ َ دَ ] (اِ) گوگرد. (برهان ) (آنندراج ). ظاهراًاین کلمه هندی است . (رشیدی ). رجوع به گندش و گوگرد شود. در الفاظالادویه گندهک به معنی گوگرد آمده و هندی
گندک محلهلغتنامه دهخداگندک محله . [ گ َ دَ م َ ح َل ْ ل َ ] (اِخ ) یکی از دهات هزارجریب مازندران است . (از ترجمه ٔ سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 166).
گندک ملالغتنامه دهخداگندک ملا. [ گ ُ دَ م ُل ْ لا ] (اِخ ) دهی است از دهستان برادوست بخش صومای شهرستان ارومیه که در 17500 گزی جنوب خاوری هشتیان و 1500 گزی باختر راه ارابه رو سرو واق
گندکانلغتنامه دهخداگندکان . [گ َ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مؤمن آباد بخش درمیان شهرستان بیرجند که در 41 هزارگزی جنوب درمیان برسر راه شوسه ٔ بیرجند به درح واقع شده است . هوای
گندک محلهلغتنامه دهخداگندک محله . [ گ َ دَ م َ ح َل ْ ل َ ] (اِخ ) یکی از دهات هزارجریب مازندران است . (از ترجمه ٔ سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 166).
گندک ملالغتنامه دهخداگندک ملا. [ گ ُ دَ م ُل ْ لا ] (اِخ ) دهی است از دهستان برادوست بخش صومای شهرستان ارومیه که در 17500 گزی جنوب خاوری هشتیان و 1500 گزی باختر راه ارابه رو سرو واق