گنده گوییلغتنامه دهخداگنده گویی . [ گ ُ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) سخنان بزرگتر از حدود خود گفتن . و رجوع به گنده گو شود.
گنده گوزیلغتنامه دهخداگنده گوزی . [ گ ُ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) در تداول عوام ، دعویهای باطل کردن . سخنان بزرگتر از حد گفتن . گزافه گویی .
دروغلغتنامه دهخدادروغ . [ دُ ] (اِ) سخن ناراست . قول ناحق . خلاف حقیقت . مقابل راست . مقابل صدق . کذب . (غیاث ). صاحب آنندراج گوید: مقابل راست چون گریه ٔ دروغ ، اشک دروغ ،آه درو
پوستلغتنامه دهخداپوست . (اِ) غشائی که بر روی تن آدمی و دیگر حیوان گسترده است و آن دو باشد بر هم افتاده که رویین را بشره و زیرین را دِرم گویند. جلد. جلد ناپیراسته حیوان چون گوسفن
گنده گوزیلغتنامه دهخداگنده گوزی . [ گ ُ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) در تداول عوام ، دعویهای باطل کردن . سخنان بزرگتر از حد گفتن . گزافه گویی .
کردنلغتنامه دهخداکردن . [ ک َ دَ ] (مص ) ساختن . (یادداشت مؤلف ) (ناظم الاطباء). درست کردن . ساختن . ترتیب دادن : و [ به صقلاب ] انگور نیست ولکن انگبین سخت بسیار است نبید و آنچ
دانستنلغتنامه دهخدادانستن . [ ن ِ ت َ ] (مص ) دانائی حاصل کردن . (از ناظم الاطباء). دانش . علم . (تاج المصادر بیهقی ). فقه . شعر. (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی ). علم پیدا کردن . ت