ندیمیلغتنامه دهخداندیمی . [ ن َ ] (حامص ) مصاحبت . مجالست . همنشینی . (ناظم الاطباء). عمل ندیم . رجوع به ندیم شود : و قومی را از اهل علم و حکمت تربیت کنی کی هر روز به نوبت آیند و ندیمی من کنند. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 100). || هم پیالگی
زبان گندمیلغتنامه دهخدازبان گندمی . [ زَ ن ِ گ َ دُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به زبان گندمین شود.
ندیمی اصفهانیلغتنامه دهخداندیمی اصفهانی . [ن َ می ِ اِ ف َ ] (اِخ ) معروف به ندیمی سوزنگر. به روایت مؤلف صبح گلشن پیشه ٔ سوزنگری داشته . او راست :ندیم بزم بلا جان ناتوان من است فروغ شمع غم از مغز استخوان من است کلید قفل در صدهزار امّید است ز التفات تو حرفی که بر زبان من است .<p cl
گندمیانلغتنامه دهخداگندمیان . [ گ َ دُ] (اِ) تیره ٔ گندمیان یا غلات ، یکی از بزرگترین تیره های نباتات تک لپه و شماره ٔ جنسهای آن متجاوز از 3500 است . غلات مختلف مانند گندم و جو و برنج و تمام رستنی هایی که معمولاً آنها را علف میگویند و در چمنزارها به حالت طبیعی م
گندمینلغتنامه دهخداگندمین . [ گ َدُ ] (ص نسبی ) منسوب به گندم . از گندم : گفتم که ارمنی است مگر خواجه بوالعمیدکو نان گندمین نخورد جز که سنگله . بوذر کشی (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ).مر سخن را گندمین و چرب کن گر نداری نان چرب
گندمینهلغتنامه دهخداگندمینه . [ گ َ دُ ن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بربرود بخش الیگودرز شهرستان بروجرد که در 18 هزارگزی خاور الیگودرز و 4 هزارگزی شمال شوسه ٔ الیگودرز به گلپایگان واقع شده است . هوای آن معتدل و سکنه ٔ آن <span
گندمیانPoaceae, Gramineaeواژههای مصوب فرهنگستانتیرهای از گندمسانان با حدود 700 سرده و 12000 گونه که 20 درصد از پوشش گیاهی زمین را پوشانده است و غالب غلات و بسیاری از علوفهها و همچنین بامبو را شامل میشود و از همین رو، بیشترین اهمیت اقتصادی را برای انسان دارد
گندمیانلغتنامه دهخداگندمیان . [ گ َ دُ] (اِ) تیره ٔ گندمیان یا غلات ، یکی از بزرگترین تیره های نباتات تک لپه و شماره ٔ جنسهای آن متجاوز از 3500 است . غلات مختلف مانند گندم و جو و برنج و تمام رستنی هایی که معمولاً آنها را علف میگویند و در چمنزارها به حالت طبیعی م
گندمینلغتنامه دهخداگندمین . [ گ َدُ ] (ص نسبی ) منسوب به گندم . از گندم : گفتم که ارمنی است مگر خواجه بوالعمیدکو نان گندمین نخورد جز که سنگله . بوذر کشی (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ).مر سخن را گندمین و چرب کن گر نداری نان چرب
گندمینهلغتنامه دهخداگندمینه . [ گ َ دُ ن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بربرود بخش الیگودرز شهرستان بروجرد که در 18 هزارگزی خاور الیگودرز و 4 هزارگزی شمال شوسه ٔ الیگودرز به گلپایگان واقع شده است . هوای آن معتدل و سکنه ٔ آن <span
جوگندمیلغتنامه دهخداجوگندمی . [ ج َ / جُو گ َ دُ ] (ص نسبی ) منسوب به جوگندم . || موی سر و ریش که سیاه و سفید باشد. (فرهنگ فارسی معین ) : چون پیشتر شدیم مردی را دیدیم که ریش جوگندمی دارد. (قصص الانبیاء).
زبان گندمیلغتنامه دهخدازبان گندمی . [ زَ ن ِ گ َ دُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به زبان گندمین شود.